فصل بیست و نهم | شاهزاده‌ی پریان و جادوگر شهر اُز

1.7K 421 339
                                    

نامجون دستش رو از روی صورتش برداشت و آه کشید : صادقانه بگو ... تو اینارو باور میکنی ؟

سوکجین اخم کرد : همه چیز درست جلوی چشممه ، چطوری باور نکنم ؟ به علاوه جونگکوک تایید کرد که این خواب ها واقعا اتفاق افتاده ، ولی نه برای خودش .

امگا در جواب به نگاه کنجکاو همسرش جواب داد : یعنی اینا خاطرات جئون سوکجینه .

نامجون سرش رو به دو طرف تکون داد : تناسخ ممکن نیست عزیز من ... اگه قرار بود هر روحی که بدنی رو ترک میکنه دوباره به بدن دیگه‌ای برگرده نیمی از جمعیت جهان روح نداشتن !

هیونا با دست پوزه‌ی سگ سفیدی که تا چند ثانیه پیش تمام صورتش رو با بزاق خیس کرده بود بست و گفت : پس چیه داداش ؟ معجزه شده ؟

دختر آلفا طبق معمول ، از هفت رو هفته هشت روزش خونه برادرش بود ؛ ولی اون شب با دعوت افتخاری اومده بود که نتیجه ملاقات سوکجین با جئون جونگکوک رو بدونه .

نامجون عینکش رو از روی صورتش برداشت : نمیدونم ...

هیونا گفت : قوانین علوم تجربی دائما در حال نقض شدنن ... به جای اینکه انکارش کنی سعی کن بفهمی‌ چرا . این یه کشف جدیده متوجهی ؟ کل دانش جهان از علم فیزیک با این قضیه زیر و رو میشه !

نامجون دستش رو روی صورتش فشار داد : اول باید بتونم باور کنم این ماجرا ساختگی نیست !

سوکجین گفت : قبلا در مورد این حرف زدیم جون . جونگکوک قطعا اهل این دنیا نیست . در ضمن ، وقتی صحبت میکردیم ... خیلی سعی کردم روانکاویش نکنم ، واقعا قصد نداشتم به چشم بیمار بهش نگاه کنم ولی وقتی خواب هارو براش تعریف میکردم بعضی واکنش هاش شبیه ptsd بود .

هیونا که بالاخره موفق شده بود مونی رو از خودش دور کنه پرسید : ptsd چیه ؟

_ اختلال استرس پس از حادثه . بعضی وقت ها بی اینکه خودش متوجه باشه صورتش رو جمع میکرد یا نگاه توی چشم هاش گم‌ میشد ، انگار که اونجا نبود میدونی ؟ دوست پسرش نزدیک به سه دفعه در طول مکالمه صداش زد تا یادش بیاد کجاست . فکر نمیکنم این مسئله برای اون شبیه بازی باشه .

نامجون پرسید : خب حالا میخوای چی بگی ؟ روح یه مرد مرده تو بدن توئه ؟

هیونا صورتش رو جمع کرد : یه جوری میگی انگار با زامبی طرفیم ... روح یه نفر دیگه تو بدن اوپا نیست ، فقط خودش زندگی قبلی خودش رو به خاطر آورده .‌

سوکجین اخم کرد . هیونا گفت : تناسخ همینه دیگه . در مورد تو ، روح اون برادره ... جئون سوکجین بعد از این همه سال به بدنش خودش برگشته ، یعنی در واقع من فکر میکنم از اول اینجا بوده ، تازه داره خودش رو نشون میده .

نامجون دستش رو دور کمر همسرش انداخت و سوکجین رو به خودش چسبوند : چه فیلم ترسناکی شد .

Metanoia | Kookmin + SopeWhere stories live. Discover now