فصل ششم | چشم هاش ...

1.8K 457 171
                                    

اون آلفای غریبه که حالا سه روز بود روی تخت اتاق مهمان خونه جیمین لانه گزینی کرده و همونجا مونده بود ، بالاخره بعد از دو روز زبون باز کرده و گفته بود اسمش چیه .

' جئون جونگکوک ' به قول خودش " بیست و پنج زمستان دیده بود " که به ترجمه ساده یعنی بیست و پنج سالش بود و نه ، بر نگشته بود به ده سالگیش . خودش می دونست چند سالشه . فقط نمی دونست کجاست . پس فرضیه هوسوک هیونگ به طور کلی رد میشد .

جونگکوک پافشاری میکرد که شب خوابیده بوده پای قبر برادر مرحومش و صبح که بیدار شده نفهمیده کجاست . اون اوایل اصرار داشت دزدینش و میخوان شکنجه روانیش بدن که اطلاعات گله اش رو لو بده . ولی خب وقتی فهمید شکنجه گراش خودشونم نمیدونن دارن چیکار میکنن و واقعا نمیفهمن چی میگه ، کوتاه اومده و دو سه ‌کله حرف زده بود .

حالا فقط می دونستن اسمش جئون جونگکوکه ، بیست و پنج سالشه ، هیچکس رو نداره و نمیدونه کجاست . آها و ... مطمئنه که سال اسبه .( درحالی که به تقویم‌ چینی سال موش بود ) هیچ ایده ای نداشتن چه بلایی سر اون آلفا اومده بنابراین فعلا چسبیده بودن به همون فرضیه تحلیل حافظه .

_ من نمیتونم بمونم خونه تو تا حافظه جونگکوک برگرده جیمین .

جیمین آه کشید : من از همون اول هم گفتم میتونی بری هیونگ . خودم حواسم هست . میتونم جلوی یه آلفای شکسته بسته از خودم دفاع کنم !

هوسوک گفت : آخرین بار که تو رو با همین آلفای شکسته بسته تنها گذاشتم تقریبا کشتیش .

جیمین چشم هاشو چرخوند . همون موقع جونگکوک از دستشویی _ به قول خودش مستراح _ اومد بیرون : میتونی تنهامون بذاری .

جیمین و هوسوک شگفت زده برگشتن سمت آلفایی که دوباره دراز کشیده بود روی تخت . جیمین یه ابروشو بالا برد : ببخشید ؟

جونگکوک شونه هاشو بالا انداخت : به یه امگای غریبه دست نمیزنم .

_ نه حالا بیا دست بزن !

اگر هوسوک اونجا نبود ، جیمین این بار واقعا اون آلفا رو میکشت . طوری پرید سمتش که اگه مشتش میخورد به صورت جونگکوک به طور قطع دماغ و دهنش خونی میشد .

جیمین خودشو از چنگ هیونگش نجات داد و همونطور که به آلفای شوکه روی تخت چشم غره میرفت ، لباس هاشو صاف کرد : نکبت ...

هوسوک با کف دست زد تو صورت خودش : قطعا میتونم تنهاتون بذارم .

جیمین برگشت سمت هوسوک و غرید : هیونگ یا برمیداری میری خونه خودت یا جفتت میاد همینجا منو تیکه پاره میکنه . پس نه خیلی ممنون ، این عوضی رو بکشم بهتر از اینه که خودم بمیرم .

هوسوک با دهن باز همونجا ایستاد و تماشا کرد که جیمین در اتاق رو کند و رفت بیرون .

Metanoia | Kookmin + SopeWhere stories live. Discover now