اون آلفای غریبه که حالا سه روز بود روی تخت اتاق مهمان خونه جیمین لانه گزینی کرده و همونجا مونده بود ، بالاخره بعد از دو روز زبون باز کرده و گفته بود اسمش چیه .
' جئون جونگکوک ' به قول خودش " بیست و پنج زمستان دیده بود " که به ترجمه ساده یعنی بیست و پنج سالش بود و نه ، بر نگشته بود به ده سالگیش . خودش می دونست چند سالشه . فقط نمی دونست کجاست . پس فرضیه هوسوک هیونگ به طور کلی رد میشد .
جونگکوک پافشاری میکرد که شب خوابیده بوده پای قبر برادر مرحومش و صبح که بیدار شده نفهمیده کجاست . اون اوایل اصرار داشت دزدینش و میخوان شکنجه روانیش بدن که اطلاعات گله اش رو لو بده . ولی خب وقتی فهمید شکنجه گراش خودشونم نمیدونن دارن چیکار میکنن و واقعا نمیفهمن چی میگه ، کوتاه اومده و دو سه کله حرف زده بود .
حالا فقط می دونستن اسمش جئون جونگکوکه ، بیست و پنج سالشه ، هیچکس رو نداره و نمیدونه کجاست . آها و ... مطمئنه که سال اسبه .( درحالی که به تقویم چینی سال موش بود ) هیچ ایده ای نداشتن چه بلایی سر اون آلفا اومده بنابراین فعلا چسبیده بودن به همون فرضیه تحلیل حافظه .
_ من نمیتونم بمونم خونه تو تا حافظه جونگکوک برگرده جیمین .
جیمین آه کشید : من از همون اول هم گفتم میتونی بری هیونگ . خودم حواسم هست . میتونم جلوی یه آلفای شکسته بسته از خودم دفاع کنم !
هوسوک گفت : آخرین بار که تو رو با همین آلفای شکسته بسته تنها گذاشتم تقریبا کشتیش .
جیمین چشم هاشو چرخوند . همون موقع جونگکوک از دستشویی _ به قول خودش مستراح _ اومد بیرون : میتونی تنهامون بذاری .
جیمین و هوسوک شگفت زده برگشتن سمت آلفایی که دوباره دراز کشیده بود روی تخت . جیمین یه ابروشو بالا برد : ببخشید ؟
جونگکوک شونه هاشو بالا انداخت : به یه امگای غریبه دست نمیزنم .
_ نه حالا بیا دست بزن !
اگر هوسوک اونجا نبود ، جیمین این بار واقعا اون آلفا رو میکشت . طوری پرید سمتش که اگه مشتش میخورد به صورت جونگکوک به طور قطع دماغ و دهنش خونی میشد .
جیمین خودشو از چنگ هیونگش نجات داد و همونطور که به آلفای شوکه روی تخت چشم غره میرفت ، لباس هاشو صاف کرد : نکبت ...
هوسوک با کف دست زد تو صورت خودش : قطعا میتونم تنهاتون بذارم .
جیمین برگشت سمت هوسوک و غرید : هیونگ یا برمیداری میری خونه خودت یا جفتت میاد همینجا منو تیکه پاره میکنه . پس نه خیلی ممنون ، این عوضی رو بکشم بهتر از اینه که خودم بمیرم .
هوسوک با دهن باز همونجا ایستاد و تماشا کرد که جیمین در اتاق رو کند و رفت بیرون .
YOU ARE READING
Metanoia | Kookmin + Sope
Fanfictionجونگکوک به سمت مسیری که حدس میزد راه خونه باشه قدم برمیداشت، ولی هرچی جلوتر میرفت بیشتر گیج میشد. کم کم داشت می ترسید، احساس خطر میکرد. آسمون همون آسمون بود، زمین همون زمین... ولی زمان چی؟ Highest ranking #1 in humor Highest ranking #3 in کوکمین Hig...