فصل چهارم | پائولا میلر

1.9K 469 167
                                    

صدای زنونه ای توی گوشی تلفن‌ پیچید : با بیمارستان سونگنام سئول تماس گرفته اید ، جهت برقراری ارتباط با...

یونگی دکمه سه رو فشار داد . میلیارد ها بار اون‌صدای از پیش‌ضبط شده رو گوش داده بود . دیگه میدونست کدوم‌شماره واسه چیه .

_ الو ؟

یونگی صداشو صاف کرد و گفت : سلام ، با دکتر جانگ کار داشتم .

_ اوه یونگی-شی !

یونگی‌چشم هاشو تنگ‌کرد : دکتر لی ؟

لی یوری ؟ مگه هوسوک جای یوری شیفت نمونده بود؟ یوری که بیمارستان بود ...

_ بله خودمم . آم ، دکتر جانگ طرف های ساعت دوازده شب بیمارستان رو ترک کردن . خونه نیومدن ؟ همه چی‌مرتبه ؟

یونگی متنفر بود از اینکه اون صدا یه دفعه اینقدر نگران و ناراحت به نظر می رسید . سرشو تکون داد ، درسته که فرد پشت تلفن نمی دید ولی خب دیگه عادت کرده بود : نه ، نه همه چیز مرتبه . مشکلی نیست . ممنون . قطع میکنم .

یونگی تلفن رو گذاشت روی اپن آشپزخونه و اخم کرد . هوسوک دوازده شب بیمارستان رو ترک کرده بود ولی خونه نیومده بود .‌ ‌ساعت هشت بود ... و هوسوک هنوز نیونده بود .

آه و ... لی یوری بیمارستان بود ، سر شیفت خودش .

°•°•°•°•°•°•°

جیمین دستپاچه رفت و آمد های هوسوک دور اتاق رو نگاه میکرد و در حالی که دستشو تا آرنج کرده بود تو دهنش ناخن هاشو می جوید .

طرف های دوازده یک صبح با زنگ‌موبایلش بیدار شده بود . هوسوک هیونگ زنگ زده بود که خبر بده ‌احتمالا قرار بود بقیه زندگیش پشت میله های زندان بپوسه . پسر امگا بی سر و صدا با همون لباس ها خونه مامانش رو ترک کرده و اومده بود خونه خودش تا از یه بدبخت دست پا شکسته که اتفاقا خودش بدبختش کرده بود پرستاری کنه .

بنابراین جیمین حالا با دمپایی ابری های آبیش و لباس خواب بنفشی که روش بچه گربه کشیده بود ، نشسته بود رو مبل و با اون ریخته و قیافه خواب آلودِ خسته و موهایی که شبیه آشیونه کلاغ شده بود ، هوسوک رو نگاه میکرد که مثل غاز پرکنده دور خودش می چرخید .

هوسوک بالاخره بعد از ساعت ها دور اتاق رژه رفتن ایستاد : یعنی بره بگه با ماشین زدی بهش کارت ساخته است ، چه فکری با خودت کردی گفتی تو خیابون پیداش کردم ؟ عقل تو کلت نیست ؟ خنگی ؟ احمقی ؟ نه تنها میدونه با ماشین زدن بهش میدونه کجا زدن بهش دوربین های اون حوالی رو چک کنن میان‌سراغت .

جیمین همونطور که عصبی پاشو بالا پایین میکرد دست کشید تو موهاش : نمیدونه کجا بوده هیونگ ، با توجه اون‌چرت و پرت هایی که میگفت قطعا خل و چله اصلا نمیدونه اینجا کجاست ...

Metanoia | Kookmin + SopeWhere stories live. Discover now