جونگکوک چند ثانیه به چشم های خودش توی آینه نگاه کرد و بعد دوباره سرش رو پایین انداخت ، خطاب به سوکجینِ خیالیِ توی آینه گفت : میدونم ... شبیه اون آشغالای پست رفتار کردم .
آلفا لبشو گاز گرفت : ولی تقصیر من نبود هیونگ ! هی می پرید جلوم . نمیذاشت ... مواظبش باشم .
وقتی کسی جوابشو نداد ، آه کشید : خودمم نمیدونم چم شده . هیچ وقت اینطوری نمیشدم .
جونگکوک انگشتش رو چسبوند به آینه و به خودش اشاره کرد : کنترل این احمق ... جلوی جیمین از دستم در میره .
داشت درباره آلفاش حرف میزد . گرگ درونش از اینکه جونگکوک احمق خطابش کرده بود اصلا راضی به نظر نمی رسید . جونگکوک به انعکاس تصویر خودش توی آینه نگاه کرد ، همونطور که با دست پوست گوشهی ناخن هاش رو می کند گفت : جیمین ناراحته هیونگ .
تنها جوابی که گرفت صدای نفس های خودش بود . آلفا آهسته ادامه داد : ناراحتش کردم . بهش غریدم هیونگ ، بهش دستور دادم !
جونگکوک با غصه گفت : بارها ازش عذرخواهی کردم ولی فقط بهم میگه اشکال نداره . میدونی هیونگ یه جوری رفتار میکنه انگار ... دلش برام می سوزه ؟
آلفا سرشو تکون داد : اگه شرایط فرق داشت میتونستم بگم ترحمشو نمیخوام ، ولی حتی دل خودمم برای خودم میسوزه هیونگ . خیلی خفت بارم مگه نه ؟
جونگکوک به تصویر خودش توی آینه نگاه کرد : جیمین میگه بدبخت شدیم ... نمیدونم چرا . ولی جیمین خیلی ... ناراحته . از وقتی من اومدم آشفته است ، ناراحته . من نمیدونم وقتی واقعا میخنده چه شکلی میشه . این همه وقتی که اینجا بودم هیچ وقت ... هیچ وقت ندیدم از ته دل بخنده .
جونگکوک به خودش اخم کرد ' به توچه چه شکلی میشه وقتی می خنده '
_ من مزاحمش شدم هیونگی . نمیذارم زندگیش رو راحت بگذرونه هر روز سر یه چیز جدید داغ میکنه . عصبانی میشه ... لپ هاش سرخ میشه ، دست های کوچولوش رو مشت میکن...
جونگکوک مکث کرد ، گلوش رو صاف کرد و ادامه داد : آره ... عصبانی میشه .
جونگکوک از هیونگ خیالی توی آینه پرسید : میگم هیونگ ... نکنه ...
آلفا سرشو تکون داد : نمیشه مگه نه ؟ مگه میشه ...جونگکوک انگشتشو چسبوند به آینه و خطاب به آلفای درونش غرید : جیمین جفت تو نیست ! بفهم ، خب ؟
آلفای درونش چشم هاشو چرخوند . جونگکوک مطمئن بود اگه می تونست بهش دهن کجی هم میکرد .
_ هیونگ ... دیشب بازم خواب دیدم ... داری صدام میکنی ؟ چی میخوای بگی سوکجینی هیونگ ؟
جونگکوک پیشونیش رو به شیشه سرد آینه چسبوند : من نمیخوام مزاحم باشم . نمیخوام دردسر باشم هیونگ ...
YOU ARE READING
Metanoia | Kookmin + Sope
Fanfictionجونگکوک به سمت مسیری که حدس میزد راه خونه باشه قدم برمیداشت، ولی هرچی جلوتر میرفت بیشتر گیج میشد. کم کم داشت می ترسید، احساس خطر میکرد. آسمون همون آسمون بود، زمین همون زمین... ولی زمان چی؟ Highest ranking #1 in humor Highest ranking #3 in کوکمین Hig...