27

1.8K 200 360
                                    


-الو؟ بفرمایید؟

+لیام؟ درسته؟

-بله خودمم...شما؟!

+من دنیلم!..مورگان!

-...اوه آره! خب؟ چی شده که با من تماس گرفتی؟!

+با زین کار داشتم اما گوشیش از دیشب خاموشه!...نگران شدم!

لیام نفس عمیقی کشید و سعی کرد با فحش دادن تماس و قطع نکنه

-چیکارش داری؟

+میشه باهاش صحبت کنم؟ حالش خوبه؟

-بگو خودم بهش میگم

+نمیشه!...لطفاً

لبش رو محکم گزید و لیوان آب رو روی میز کوبید.

-چند لحظه..

از آشپزخونه بیرون رفت و بی توجه به لویی که توی سالن نشسته و با صدای بلند به فیلم کمدی پخش شده میخندید سمت اتاقش رفت و در و باز کرد. زین مشغول پوشیدن تیشرتش بود و با ورود لیام سرش رو بالا آورد.

-چی شده عزیزم؟ چرا این شکلیی؟!

لیام با بدخلقی گوشیش و به سمت زین گرفت.

+مستر مورگان تماس گرفتن خیلی نگران حال تو بوده مثل اینکه چون یه شب تا صبح گوشیتو خاموش کردی! یه کار شخصی هم باهات داره!

زین با تعجب گوشی رو از دست لیام گرفت و روی اسپیکر گذاشت! حساسیت های اون پسر جدای شیرین بودنشون بعضی وقتا زیادی بود و زین اجازه داد بعداً در این باره صحبت کنن.

-سلام دن!

دن: پووف خداروشکر! سلام خوبی عزیزم؟

زین به لیام که کاملا عمدی خودش رو مشغول جمع و جور کردن اتاق کرده بود و با شنیدن اون کلمه با حرص در کمد رو بست نیم نگاهی انداخت و جواب داد:

-آره ممنون تو خوبی؟

دن: اوهوم...تولدت مبارک زین!

-اوه ممنون!

دن: واست کادو تو فرستادم اما برگشت خورد صبح فهمیدم که رفتی آمریکا! دیشب هم هر چقدر زنگ زدم گوشیت خاموش بود حدس زدم که شاید با لیام مشغول جشن گرفتنی ولی از صبح هم هر چقدر تماس گرفتم نبودی نگرانت شدم واسه همین شماره لیام و پیدا کردم تا خبری بگیرم.

-ببخشید دیشب دیر وقت برگشتیم واسه همین خود من تا نیم ساعت پیش خواب بودم! لیام هم کالج بود بیدارم نکرد! کلا حتی نمیدونم گوشیم کجاست!

دن: عیبی نداره! دلم برات خیلی تنگ شده دوست داشتم ببینمت! اما میدونم نمیشه. به هرحال امیدوارم روز تولد خوبی و گذرونده باشی.

+مرسی ازت!

دن: خب مزاحمت نمیشم. خوشحال شدم صدا تو شنیدم

Yellow&red {Z.M}{completed} Where stories live. Discover now