57

1.4K 180 1K
                                    


-لیام؟ بیدار نمیشی شکلات؟

آروم گفت و به حرکت انگشتاش بین موهای لیام ادامه داد. نرم و لطیف و همچنین زیبا بودن درست مثل صاحبشون! با لذت اونا رو لمس میکرد و چهره‌ی غرق خواب لیام که خستگی و بی حالی کاملا ازش به چشم میومد زل زد.

با وجود چشمای گود رفته‌اش و سیاهی زیرشون، لپای آب شده‌اش و صورت لاغرش هنوز هم به چشم زین زیبا ترین مخلوق جهان بود.

لبخندی به چشمای بسته‌اش زد و دوباره برای بیدار کردنش تلاش کرد

-لیام؟ عزیزم پاشو...میترسم قند خونت بیوفته

لیام تکون کوچیکی خورد اما به نظر خسته تر از این حرفای میومد که بخواد بیدار شه. زین به اجبار پتو رو روی بدن لیام بالاتر کشید و تصمیم گرفت نیم ساعت دیگه بهش اجازه‌ی خوابیدن بده. بعد از مدتها لیام مدت طولانی خوابیده بود و باعث میشد زین خراب نکردن این خواب عمیق رو به تنظیم دیابت لیام ترجیح بده.

از شب قبل که حدودا ساعت نه یا ده به وسیله‌ی لویی به اتاق اومده و به خواب رفته بود تا اون لحظه که یک ظهر بود بیدار نشده و دست از خواب غمیقش نکشیده بود.

زین هم احساس خوشحالی میکرد و امیدوار بود تمام مدت رو با کابوس نگذرونده باشه و کمی هم طعم رویاهای رنگی رو چشیده باشه. خودش هم احساس خستگی میکرد چون شب قبل بعد از اینکه اون سه نفر و از خونه بیرون فرستاده بود تنها دو ساعت خوابید و با تکونی که لیام بین خوابش خورده بود بیدار شده و تا این لحظه چشم رو هم نذاشته بود.

خونه رو جمع و جور کرده بود و دور و بر لیام میپلکید تا چکش کنه و اگه علائمی از کابوس دیدنش پیدا کرد بیدارش کنه. میدونست اینکه اجازه بده لیام اون‌خوابا رو ببینه به شدت براش عذاب آورن و بعد از اتفاق روز قبل زین اختمال میداد لیام بدترین کابوس هاش رو ببینه.

بعد از گذشت نیم ساعت که تمامش رو توی فکر بود و بی حواس به چهره‌ی لیام زل زده بود کمی جا به جا شد و صورت لیام رو لمس کرد. با احساس سرمای بدنش جایز ندونست بیشتر از این بهش اجازه‌ی خوابیدن ‌بده و تصمیم گرفت از راه دیگه‌ای برای بیدار کردنش استفاده کنه‌.

سرش رو‌پایین برد و لبهاش رو به پیشونی لیام چسبوند. طولانی بوسیدش و بدون جدا کردنشون اونا رو حرکت داد و روی جزء به جزء صورتش رو بوسه زد. گوشه‌ی لبش رو عمیق و طولانی تر از باقی نقاط بوسید و کنار گوشش زمزمه کرد

-تدی بر خوابآلوی من نمیخواد بیدار شه؟ وقتشه صبحانشو بخوره. تازه میتونه بعدش عسل بخوره. پا نمیشی؟ چشمای قشنگتو باز کن تا منم یه نفس راحت بکشم. دلم براشون تنگ شده عزیزم. تو دلت برای من تنگ نشده؟ میدونی چند ساعته خوابی؟ پاشو امروز دنیا قندعسلشو از صبح نداره. منتظره تا تدی بر من بیدار شه و بعد قشنگیاشو نشون مردم بده. پاشو ماه من!

Yellow&red {Z.M}{completed} Where stories live. Discover now