YELLOW & RED

2.1K 179 640
                                    


در خونه رو باز کرد و با خستگی داخل شد. کلید رو توی جیبش برگردوند و در رو بست. به خونه برگشته بود و طبق معمول با ورودش به‌اون فضا حس کرد تمام خستگیش از تنش در رفته.

مثل همیشه به محض ورود چشماش دنبال منبع آرامشی گشت تا روحش رو غرق لذت کنه. با شنیدن سر و صدای خفیفی سرش رو چرخوند و متوجه توده‌ی کوچولویی شد که تند تند به سمتش میومد.

خنده‌ای از ته دل کرد و همونجا روی زانوهاش نشست تا پسر کوچولوش رو که با هیجان چهاردست و پا به سمتش میومد رو به آغوش بکشه.

بر با دیدن دستای از هم باز پدرش و خنده‌اش بیشتر ذوق کرد و اسباب بازی دست و پا گیرش رو روی زمین رها کرد تا زودتر به پدرش برسه. با نزدیک شدن به زین یکی از دستای کوچولوشو سمتش گرفت و ازش درخواست کرد تا برای بغل کردنش عجله کنه. اون از صبح ندیده بودش و حسابی دلتنگ پدرش شده بود.

زین با عشق بی حد و حسابی دستای پسرش رو گرفت و با بالا اومدنش اونو محکم به آغوش کشید و بر هم با ذوق دستاشو تو هوا حرکت داد و تو بغلش تکون خورد تا ابراز دلتنگی خودش رو هم نشون بده. زین با لذت موهای فرخورده‌ی قهوه‌ای رنگ پسرش رو بویید و بوسه‌ای بهشون زد.

اگه چند سال پیش بهش میگفتن قراره برای یه صبح تا عصر دوری از یه موجود نیم متری به خاطر دلتنگی دنیا براش تیره و تار شه هیچ جوره باورش نمیکرد؛ اما حالا با کوچیک ترین فاصله‌ای از بر قلبش به درد میومد.

اونو به خودش فشرد و بعد کمی عقب کشیدش تا به چهر‌ه‌ای که حالا تمام دنیاش شده بود نگاه کنه.
بر دستای کوچیکش رو روی صورت زین گذاشت و از بین لباش آواهای نامفهومی بیرون اومد که با توجه به لبخند روی صورتش میشد حدس زد یه نوع ابراز محبته.

زین با عشق به چهره‌ی بر نگاه کرد و مثل هر بار توی دل هزار دفعه قربون صدقه‌ی پسرش رفت و روحش شاد شد از دیدن بر کوچولوش.
درست همونجور که اوایل به دنیا اومدنش حدس زده بودن حالت لبا و فرم بینیش کاملا به لیام رفته بود و زین توانایی مردن برای اون لبای درشت و سرخی که ورژن کوچیک تر لبای همسرش بودن رو داشت.

اما چشماش درست طبق خواسته‌ی لیام شده بودن. زین هر بار که به چشمای پسرش نگاه میکرد انگار خودش رو توی آینه میدید. درست همون حالت و همون رنگ و زین هیچوقت یادش نمیرفت که لیام وقتی برای اولین بار متوجه این موضوع شد نتونست بغضش رو نگه داره و اشکش در اومده بود.

بر کوچولو واقعا یه شکلات عسلی بود و این خصوصیت دل پدراش رو آب میکرد.

زین که با دیدن شیرین بازیای پسرش بی قرار شده بود لباش رو به لپ نرم و خوشبوش چسبوند و محکم بوسیدش. به لطف حساسیتای لیام پسرشون همیشه خوشبو و تمیز بود و باعث میشد تو دل برو ترین بچه بشه.

Yellow&red {Z.M}{completed} Where stories live. Discover now