هوسوک ناگهان تکخندی یهویی زد و توی اون سکوت تونست توجه هارو به خودش جلب کنه
-"چی شده هیونگ؟ دوست دختر نداشتت برات ابراز نگرانی کرده؟"
جونگ کوک از حالتش دراومد و به صورت چهار زانو نشسته رو مبل خطاب به هوسوک گفت.
هوسوک سری تکون داد و در حالی که میخواست خودش رو کنترل کنه جواب داد.
-"توییتر انقدر محتوای مفیدی درباره ی کاپل قشنگمون داره که بخوام بابت گفتن دوست دختر نداشتم، بهت هیچی نگم! "

وقتی همه متعجب بهش خیره شدن، سنگینی نگاهشون بالاخره پسر رو وادار به خوندن تیتر کرد
-"کاپل معروف بنگتن، رتبه ی یک ترند توییتر. کیم تهیونگ و جئون جانگ کوک دو عضو گروه بی تی اس در حالی توجه هارو به خودشون جلب کردن که تنها با یک نگاه، میتونن نام کاپلی خودشون یعنی «ویکوک» رو هشتگ ترند اول توییتر کنند."
هوسوک رو برگردون و نیشخندی به قیافه ی خنثی و شاید توهَم رفته ی دو پسر زد
-"عکسشم، عکس برنامه یک هفته پیشِ که تهیونگ با چشم های ستاره ای و یک لبخند عمیـق به جونگ کوک خیره شده!"

عکس رو نشون پسرا داد. تهیونگ فکر کرد اون لحظه فقط ادامه ی خاطره ای که جونگ کوک مشغول صحبت کردن درباره اش بود رو میدونست و قطعا لبخندش فقط به خاطر همون بود!
قبل از اینکه بخواد چیزی بگه، جونگ کوک صداش در اومد.
-"صبر کنین صبر کنین. ویکوک؟ الان یعنی اون تاپه؟"

تهیونگ خنده اش رو از لحن اعتراض آمیز جونگ کوک، انگار که داره درباره ی از دست دادن یک جایزه ی بزرگ توی یک مسابقه بین المللی اعتراض میکنه، خورد و نیشخندی رو جایگزین کرد.
+"چرا که نه بیبی! نکنه دلت برای خوابیدن زیرم تنگ شده؟"
جونگ کوک بدون مکث انگشت وسطش رو بالا اورد و کوسن زرشکی زیرش رو مستقیم سمت تهیونگ پرتاب کرد

+"آخ! برای اینکار تنبیه میشی بیبی! "
تهیونگ ایندفعه نتونست جلوی خنده اش رو از حرف هاش و عکس العمل جونگ کوک بگیره.
-"کیم تهیونگ! امشب یک طوری میکنمت که صدای ناله هات اونقدر بره بالا که کلِ سطح شهر رو با اسم «کوکوی» پر کنن!"

هوسوک در حالی که از حرکات جونگ کوک تقریبا داشت قهقه میزد، از جاش بلند شد و یکم چیپس از روی میز برداشت.
-"من نمیفهمم..چه علاقه ای دارن ثابت کنن ماهارو هر شب باهم رو تخت ببینن؟"
+"میدونی هیونگ؟ این از جذابیت بیش از حدِ منه!"
-"آره خیلی کردنی به نظر میرسی."

تهیونگ کوسنی که جونگ کوک سمتش پرت کرده بود رو برداشت و متقابلا اونو سمتش پرتاب کرد
+"اشکال نداره. اجازه میدم بهم حسودی کنی و خودت رو خالی کنی کوک، اما سعی کن از هیونگ الگو بگیری عزیزــ... "
قبل از اینکه بتونه جمله اش رو کامل کنه، نامجون داخل شد و بعد از اینکه دستی توی موهاش کشید، ما رو مخاطب قرار داد:
-"ون پایینِ کوهه، بلند شین جمع کنین داره میاد."
-"بالاخره..خسته نباشی نامجون"
نامجون سری برای یونگی تکون داد و کاپشن آبی رنگش رو برداشت.

با دیدن نور ماشین از توی پنجره، همگی کوله هاشون رو روی دوششون انداختن و سریع از اتاق استراحت خارج شدن.
سمت ون حرکت کردن و بعد از اینکه همگی نشستن، جونگ کوک گوشیش رو دراورد و سلفی که میدونست طرفداراشون باهاش دیوونه میشن انداخت.
نامجون با دیدن اینکه راننده حرکتی نمیکنه، برگشت و ضربه ی آرومی به شونه اش زد.
-"آقا؟ حرکت نمیکنید؟"

راننده طوری که انگار کنار گوشش بمب منفجر بشه، از جاش پرید و در حالی که دستش رو سمت دکمه روشن شدن ماشین می برد، زمزمه کرد
-"بله.. آه متاسفم چشم. "
ماشین رو روشن و با سرعت پایینی شروع به حرکت کرد.

ترس بدی توی تک تک سلول های پسرا شروع به حرکت کرد. راننده حواس پرت بود و سردرگم؛ و این برای پایین اومدن از مسیر پر پیچ و خم کوه اون هم توی اون ساعت از شب دلیل خوبی برای ترسیدن بود!
دست جونگ کوک روی دست تهیونگ نشست و وقتی تهیونگ نگاهش کرد، نیم نگاهی به راننده انداختن. همون موقعه بود که یونگی پیشقدم شدم
-"حالتون خوبه؟"
-"خوبم خوبم آقای مین. متاسفم اگه نگرانتـ..."

و هیچ کدوم از پسرا دیگه نتونستن ادامه ی جمله ی رو بشنون!

My Guide | TaeJinWhere stories live. Discover now