معجزه.

4.8K 395 63
                                    

ترس از سقوط باعث میشه لذت پرواز رو از خودت دریغ کنی، ترس از شکست هم اجازه ی چشیدن طعم تجربه های جدید رو بهت نمیده، ترس از عشق باعث مرگِ تمام احساساتِ درونت میشه، اما تو فقط سقوط رو انتخاب کردی!
نه از پرواز لذت بردی و نه از زندگی و نه از عشق.. اینجاست که باعث میشه به معجزه ایمان بیاری؛
به معجزه دوست داشته شدن.

...

نفس عمیقی کشید و بازدم پر فشارش رو از سینه خارج کرد.
برای آخرین بار نگاهی به تابلوی بار که با چراغ های نئونی به زیباترین شکل ممکن اسمش رو نمایش میدادن، خیره شد. "بلک لایت"
دست های تپل و ریز برادر کوچیکترش رو که از ابتدا بین دست هاش نگه داشته بود، برای اطمینان و دلگرمی بیشتر فشرد تا به نوعی استرس و اضطرابی که به راحتی میتونست ازش حس کنه، کمتر کنه.

در تمام ساعاتی که بیش تر از نصف زندگیش رو در بر می گرفتند، با این ترس آشنایی داشت. اون بود که برای اولین بار داشت هم قدم می شد با برادر بزرگترش تا حالا که فکر می کرد به اندازه کافی بزرگ شده، یک همراه باشه برای رفتن به مکان ترس های تنها کسی که براش باقی مونده بود..

دو بادیگارد و ماموری که در یک راستا کنار هم قرار گرفته بودند تا اجازه ی ورود به افراد زیر هجده سال رو ندن، بدون هیچ عکس العملی نسبت به دیدنش راه رو براش باز کردن و یکیشون دست گرفت جلوی سینه ی برادرش و نگاه پر از سوالش رو بهش دوخت.
+"دستت و بکش، داداشمه"

چند لحظه ای مکث کرد و بعد با تکون دادن سرش از سر راهمون کنار رفت. دست جیمین رو با خودش کشید و قبل از اینکه اجازه بده صورت بانمکش از اون حجم از بوی عرق و مشروب توی هم جمع بشه یا حالش بد بشه از صحنه های نه چندان ناخوشایند رو به روش، یک گوشه خلوت بردش.

رو بهش، در حالی که دست هاش رو روی شونه هاش میذاشت و به چشم های براقش نگاه میکرد، داد زد تا صداش بین آهنگ بیس داری که پخش می شد گم نشه:
+"میرم توی اتاقش و سریع میام. از جات جم نمیخوری جیمین!"
لب های گِردش سریعا جمع شدن تا به همراه اخم ریز بین ابرو هاش اعتراضش رو به حرفش نشون بده!
-"هیونگ! من بیست و یک سالمه!"

قسمتی از چتری های روی صورتش رو کنار زد
+"میدونم بیست و یک سالته کلوچه؛ ولی آدمایی که اینجا هستن، میفهمن سن و سال چیه؟ اونا فقط دنبال یکی میگردن شب تا صبحشون رو باهاش سر کنن، من نمیخوام بلایی سر جوجم بیاد. باشه؟"

سرش رو با مکث، به نشونه ی فهمیدن حرفش تکون داد. به عنوان آخرین و مهم ترین توصیه انگشت اشاره اش رو بالا برد تا تاکید محکمتری روش داشته باشه
+"و اینکه لب بـ.. "
-"و اینکه لب به هیچگونه مواد مضر اعم از مشروبات الکی و مواد مخدر نمیزنم چون مست شدن اینجا بدون هیچ همراه و شناختی، یعنی بدبختی بیشتر و جدا از اون ما دکتریم و وظیفه داریم در هر ساعتی از شبانه روز هوشیار باشیم!"

My Guide | TaeJinWhere stories live. Discover now