5_نصیحت مادربزرگانه"-"

857 152 48
                                    

میخوام یه خاطره به در کنم:|

چند روز قبل دخترخاله با پسر خاله کوچیکم خونه ی ما بودن

که خیر سرشون با خواهر پشمک من بازی می کردن:/

خلاصه که بماند دهن منو رو سرویس کردن

خوب شب شده بود مامانم گفت:آماده شو این دو تا نخاله رو بزاریم خونه اشون.

خوب منم فقط لباس پوشیدم
و البته هنذفری رو برداشتم با گوشیم

و خوب نه تیپ خاصی زدم نه هیچ...
تازه خودمم مرتب نکرده بودم..
و کلا ریدم به تمام قاعواد بیرون رفتنم..

و ماسک و دستکش اینا و رفتیم

هیچی دیگه همین شوهر خالم آمد از سر کار گیر داد که شام مهمون خودش و ما هم از خدا خواسته رفتیم

ما رو برد یه رستوران شیک و پیک

دلم میخواست گرزام رو بکنم تو حلقشون:/

آقا دو تا سینی غذا سفارش داد فقط منو شوهر خاله ام

گفت بیا مسابقه بدیم:|

خوب معمولا تو مسابقه غذا من همیشه برنده میشم و خوب این سری هم استثناء نبود:|

عین گاو خورده بودم://///

البته شوهر خالم رو به قبله بود:|

تا سه روز من سر این مسابقه دل درد داشتم مفهمین؟!:/

من به سه تا نتیجه مهم اون روز رسیدم که میخوام به عنوان مادر بزرگ سومتون به اشتراک بزارم:/

نتیجه:هیچوقت بدون آمادگی گم نشید برید بیرون!

نتیجه2:هیچوقت تا ته حلقتون غذا کوفت نکنید!!! :-/
وگرنه مثل من به فاک میرید.

نتیجه3:به عقاید خودتون تر نزنید!:/

my fucking world Where stories live. Discover now