میخوام یه خاطره به در کنم:|
چند روز قبل دخترخاله با پسر خاله کوچیکم خونه ی ما بودن
که خیر سرشون با خواهر پشمک من بازی می کردن:/
خلاصه که بماند دهن منو رو سرویس کردن
خوب شب شده بود مامانم گفت:آماده شو این دو تا نخاله رو بزاریم خونه اشون.
خوب منم فقط لباس پوشیدم
و البته هنذفری رو برداشتم با گوشیمو خوب نه تیپ خاصی زدم نه هیچ...
تازه خودمم مرتب نکرده بودم..
و کلا ریدم به تمام قاعواد بیرون رفتنم..و ماسک و دستکش اینا و رفتیم
هیچی دیگه همین شوهر خالم آمد از سر کار گیر داد که شام مهمون خودش و ما هم از خدا خواسته رفتیم
ما رو برد یه رستوران شیک و پیک
دلم میخواست گرزام رو بکنم تو حلقشون:/
آقا دو تا سینی غذا سفارش داد فقط منو شوهر خاله ام
گفت بیا مسابقه بدیم:|
خوب معمولا تو مسابقه غذا من همیشه برنده میشم و خوب این سری هم استثناء نبود:|
عین گاو خورده بودم://///
البته شوهر خالم رو به قبله بود:|
تا سه روز من سر این مسابقه دل درد داشتم مفهمین؟!:/
من به سه تا نتیجه مهم اون روز رسیدم که میخوام به عنوان مادر بزرگ سومتون به اشتراک بزارم:/
نتیجه:هیچوقت بدون آمادگی گم نشید برید بیرون!
نتیجه2:هیچوقت تا ته حلقتون غذا کوفت نکنید!!! :-/
وگرنه مثل من به فاک میرید.نتیجه3:به عقاید خودتون تر نزنید!:/
YOU ARE READING
my fucking world
Humorاین دنیای منه اگه دوست دارید میتونید بیشتر باهاش آشنا شید دست خودتونه>~< توجه:وقتی وارد دنیا ی فاکی شید همراه با من هم حرص می خورید هم از زندگی منصرف میشدی:'|