59_تونل وحشت

75 26 25
                                    

احتمالا رفتید تونل وحشت؟
نرفتید؟
خوب برید.

بله دوستان داستان امروزمون راجب تونل وحشته..

خوب خلاصه بهتون بگم که روزی که رفتیم پارک ارم دقیقا قبل از امتحان هندسه من بود.

حالا دقیقا چه گوهی میخوردم؟داشتم  جر میخوردم💩😂

دو روز بود هندسه میخوندم و رسما پاره شده بودم.خالمه‌اینا گفتن بیاید بریم شهربازی وسط امتحانا:/

مامانم نمیخواست ببره حتی جوری شد که من ساعت ۱۰ راه افتادیم و ۱۱ رسیدیم و رسما من فقط سه تا بازی سوارشدن:"

البته خاله‌هامو با فک‌فامیل و خواهرم ساعت ۵ الی۶ رفته بودن ولی خوب مامانم نمیخواست ببره منو

ولی از اونجایی که من یک عدد سلیطه هستم..
*با افتخار
بازور مجبورش کردم منو ببره..

عرضم به حضورتون با اکیپ بچه های ۱۲ تا خود ۱۷ سالم که کلا سه نفر بودیم،دخترخالم گفت بیاید بریم تونل وحشت
من و خواهرمم هم گفتیم اوکی..

همون اول کاری با یک خانواده که شامل مادر و دختر و پسر کوچیکش بودن رو به رو شدیم که پسر بچه رو جو گرفته بود و فاز ابرقهرمانی گرفته بود.

یه نره خرم وایساده بود اونجا مثلا خواست به بچه‌هه بگه آره ترسناکه ،ما تازه وارد اونجا شده بودیم ، خم شد بغل گوش من پخ کرد.

قاعدتا من بیدی نیستم که با این بادا بلرزم ولی چون خیلی بهم نزدیک شده بود و من بدبخت فوبیای لمس شدن دارم و این پفیوز لبشو چسبوند به گوش من ، من مچاله شدم..
این پدرسگا شروع کردن به خندیدن.

مرده گفت آره هیولا ها اینان

خواهرم هم با پوزخند برگشت گفت : حتما هیولای تونل شومایی؟😏

اصلا پوزخندش خدا بود.
داشتم جر میحوردم دروغ نگفتم..

خلاصه بعدش اولین نفر ما سه تا وارد شدیم چون اون خانواده که جو گرفته بودتشون ریدن به خودشون.

پسر بچه هه گنده دوزی میکرد رسما قهوه‌ای کرد.
وای بچه ها اونجا دو تا قانون داشت.
۱.هر وقت گفتن بدو.
۲.نور قرمز دیدی فرار کن.

همون اولش یه زنجیر قرمز افتاد پایین بعد گفت دنبالم بیاید منم که سینه‌ سپر با نگاه کنجکاو رفتن بعد اینا منو میکشیدن که دادا کجا؟
بعد داشتیم میرفتیم یه تیکه های ترسناک با جیغ اینا بود ولی خوب بقیه میدیدن میریدن به خودشون بعد من اون وسط در حال جر خوردن به همه چی:

اصلا یه وضعی بود.

یه جاش یکی افتاد دنبالمون من با صدای بلند عین دیوونه ها در حالی که دونفر دیگه که ریده بودن به خودشون رو کشون کشون میبردن..

من اصلا توی حساس ترین موقعیت های زندگیم در حال جر خوردم
مطمئنم سر زاییدن بچه بد اعقبالمم در حال خندیدنم..
ناموسا خدا موقع خلقت من چی فکر میکرده..

شاید باورتون نشه ولی اون وسط به این نتیجه رسیدم حتی اگه تمام اون هیولا هم واقعی میبودن بازم میخندیدم و جر میخوردم
ولی خوب اگه واقعی بودن اونا به معنی واقعی کلمه رسما منو پاره میکردن😂💔

خلاصه از دیوارم یکی پرید بیرون خواهرم ناخوناشو فرو کرد تو دستم ولی من بازم داشتم میخندیدم..

ولی یه چیز مضحک..صدای من از کل صداهای داخل تونل بلند تر بود اصلا خنده‌ هام که خودشون به نوبه‌ای ترسناگ بود.

یه جاش این توله‌سگ ها که گوزگوز میکردن جدا شدن پسره که رسما زده بود به سیم اخر عربده میکشید مامان!!
ای یامان پدرسگ خو ببند وسط تونل..

بعد مامانش رو پیداکرده بود داشت فحش میداد اینجا مرده راهنما قاطی کرد میگفت چی گفتی؟؟با کی بودیی؟؟

اینجا اخراش بود که یه مرده با دچرخه و اَره برقی افتاد دنبالمون..

دختر خالم فقط فرار کرد..
رنگش پریده بود بعد عین چی دوید بیرون..

خواهرمم زیرآبی خودشو پیچید بیرون..

من اخر از همه کنار مرده اَره‌برقی دار:

چطوری دادا خوبی؟خوشی؟این ارت‌ چقدد خوشگله چند خریدی؟

بعد توی لحظه لحظه این خاطره من در حال خندیدن بودم اصلانم نترسیدم...مدیونید فکر کنید من اصلا چیزی به نام ترس میشناسم..

***

خوب اینم از پارت۵۹ام^^

خیلی وقته چیزی نذاشتم بابتش عذرخواهی میکنم..

قرار بود امتحاناتم تموم شد چیزی آپ کنم ولی مریض شدم و تب و لرز کردم:/

خلاصه کامنت و ووت یادتون نره جیگرا..

my fucking world Where stories live. Discover now