33_یک عدد منحرف

235 64 122
                                    

بچه ها من پارسال کلاس فوق‌العاده ی ادبیات داشتم..
بعد این معلممون مرد بود که هیچ خیلی شیرین میزد
بعد یه بار نمی دونم چی پرسید من رفتم تو فکر

توی افکارم غرق بودم که یهو فهمیدم سر کلاسم دیدن معلمه بهم خیره شده...

بعد من تو فکر بودم به دیوار خیره بودم اونم امده بود روبه روم انگار من به دیکش زل زده بودم...

یعنی فاک مییی
فاک مای سلففف
این چه کار سمی بود من کردممم؟!:///

من هواسم نبود ...

آبرو حیثیتم به فنا رفت...

این که هیچی معلم علوممون خیلی بچه پاکی بود...

چون دستم خورد به انگشتش جوری پرید هوا و ازم فاصله گرفت احساس کردم بهش تجاوز کردم خودم خبر ندارم://

بعد فهمیدم بچه سر به زیریه و باکره ام هست و این حجم از پاکی اونم یه مرد ایرانی برام پشم ریزون بود...

ولی منو به طرز فاکی یاد بیبی بویا مینداخت..

احساس کردم یه بچ عوضیم که به بچه های مردم تعرض کردم:/

آقا منم بچه پاکیم ولی الان احساس بچ بودن دارم...

تا به خاک رفتن و یاد یه خاطرات شخمی دیگه افتادن خدافظ..

my fucking world Where stories live. Discover now