🍵 Erwin X Levi 🍵

942 82 19
                                    

اگر درخواستی دارید پیام بدید یا کامنت بذارید

(درخواستی)

✯✯✯


 "اوی اروین !!یه نگاهی - چه کوفتیه این ؟!؟!؟!"

با سرعت به سمت مرد روی زمین رفت حتی متوجه ی افتادن برگه های توی دستش روی زمین نشد. رنگ مرد قدبلند به شدت پریده بود و به سختی نفس میکشید. لپاش گل افتاده بود ولی لبای نیمه بازش خشکیده و سفید بودن. نوچی زیر لب کرد و یکی از بازوهاش رو روی گردنش انداخت.

"لعنت بهت پیرمرد !! چرا انقدر سنگینی !!!"

به سختی بدن بزرگ و ورزیده اش رو بلند کرد و سمت تختش که گوشه ی اتاق بود حرکت کرد.

"باید به فکر یه رژیم اساسی باشی، هوی ابرو !! گوشت با منه ؟! دیگه گوشت تعطیل !!"

مرد رو روی تخت انداختو دستش رو پشت کمرش گذاشت تا قولنجش رو بشکونه. شوخی نبود ! قوی ترین سرباز بشریت هم باشی زیر وزن این مرتیکه له میشی !! با دیدن پوزیشنش نوچ دیگه ای کرد. روی شکمش خوابیده بود البته نصفه نیمه رو تخت، بالا تنه اش رو تخت و پایین تنش رو زمین بود.

نوچ دیگه ای کرد و کفشاشو دراورد.دوست نداشت دوباره ملافه ای که امروز صبح شسته رو دوباره بشوره. گیِرش رو به سختی ، بعد از دراوردن ژاکتش، از بدنش کند و کمی دکمه هاش رو باز کرد. به بهداری رفت تا پد خنک کننده و دارو بگیره و دوباره به سمت اتاق مرد رفت.

نمیدونست چند ساعت گذشت ولی با تکون خوردن پتو سرش رو از برگه هایی که دستش بود اورد بالا و فنجون چایی رو که به مضحک ترین شکل گرفته بود، اورد پایین.

"من...من کجام؟...اخ سرم..."

"اوی پیرمرد ! تو دفترت غش کرده بودی. توی این سنت باید خیلی مواظب خود باشی وگرنه خرفت و دستوپاگیر میشی! تازه یه کم کمتر غذا بریز تو اون شیکمت !! خیلی سنگینی !!"

"من فقط...۵ سال ازت بزرگترم...."

"از اون همه زر زرم فقط همونو فهمیدی !!"

برگه هارو روی میز کوبید و با اعصاب خوردگی رفت تا کنار تختش بشینه.دستش رو روی گونه ی گل انداخته مرد گذاشت که باعث شد اروین چشماشو ببنده و مثل گربه سرشو به دستش نزدیکتر کنه.

'نوچ الان که فکر میکنم گربه کیوت و کوچولو  این بیشتر شبیه خرسه'

با خودش فکر کرد و موهای بلوند بهم ریخته شو دستی زد.عرق کرده بود و چندشش شد ولی نمیتونست این حرفو بهش وقتی مریضه بزنه.

Favourite OTPWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu