♟ Erik X Charles ♟

564 55 18
                                    

اگر درخواستی دارید پیام بدید یا کامنت بذارید

(درخواستی)

✯✯✯


"کارت تموم نشد ؟!"

با صدای همسرش بالاخره چشم از لپ تاپ گرفت و به اریک که بین چارچوب ایستاده بود نگاه کرد.

"نه، چطور ؟!"

"ساعت 2 بامداده، تازه شام هم نخوردی."

چشماشو کمی مالید و به ساعت مچیش نگاهی کرد، راست میگفت. ولی لبخند ملایمی زد تا از نگرانیش کم کنه.

"ببخشید عزیزم یکم —"

"سرت گرم شد متوجه ی ساعت نشدی ؟!"

جمله رو با توضیحی که همیشه بهش میداد تموم کرد‌. چارلز دوباره دهنش رو باز کرد ولی نتونست چیزی به زبون بیاره.

این چند ماه گذشته بعد از تصادف و اتفاقاتی که براش افتاده بود، کارش زیادتر از قبل شده بود، درنتیجه سعی میکرد با جمله های مثبت اریک رو اروم کنه ولی انگار بعد از تکرار مکررشون تاثیرش رو از دست داده بودن.

از پشت میز دستش رو مثل بچه ها باز کرد و باعث شد اریک بدون حرف سمتش بره و محکم بغلش کنه. از اونچه که یادش میاومد لاغر تر شده بود، انقدر سرش با کار مشغول بود که به جای سه وعده غذا یک وعده و بعضی اوقات یک وعده و نصفی میخورد.

حتی اگه اریک مجبورش نمیکرد، چای یا اب رو هم بیخیال میشد و وقتش رو سر مقاله ها یا پرونده ها میذاشت.

چند هفته پیش سعی کرده بود با رئیس چارلز صحبت کنه، از وضعیت فعلیش بهش اطلاع داد ولی بنظر نمیاومد فلج شدن چارلز ذره ای نگرانش کرده باشه. تنها نکته ی مثبتش خونه نشین کردن چارلز بود ولی اونقدر که فکر میکرد مثبت نبود، چون از وقتی که مرد توی خونه کار میکرد، کارش دوبرابر شده بود طوری که وقت حموم رفتن که هیچ، حتی سر خاروندن هم نداشت.

اگه اریک مجبورش نمیکرد حموم نمیرفت یا حتی صورتش رو هم شیو نمیکرد، چون به قول خودش وقتش طلاس و نباید الکی هدرش بده.

از بغلش در اومد و صورتش رو قاب کرد، قیافه ی جدی به خودش گرفت.

"به شرطی که کارت تموم شد بیای تو تخت بخوابی !"

سرش رو تکون داد و به عنوان قول، بوسه ای روی لباش کاشت.

"یکم دیگه کارم تموم میشه، بعدش بهت ملحق میشم. شب بخیر"

"شب بخیر...."


✯✯✯

فردا صبح وقتی که دوباره روی میز کارش و ویلچرش بیدار شد انتظار اوقات تلخی رو از طرف اریک داشت ولی درکمال تعجب چشمای مرد پر بود نگرانی.

Favourite OTPWhere stories live. Discover now