🕯 Dean X Castiel 🕯

695 85 12
                                    

اگر درخواستی دارید پیام بدید یا کامنت بذارید.

(درخواستی)

✯✯✯


از زمانی که دکترش آسم رو تشخیص داده بود زندگیش به گوه کشیده شده بود، چرا ؟ جوابش ساده اس، چون بعد از دادن یه سری چرت و پرت و اسپری آسم، از ادامه ی کارش یعنی تعمیر ماشین منعش کرد.

از همه بدتر سم بود، صبح تا شب توی کامپیوتر علایم آسم، تشدید آسم، بهبود آسم و.... جستجو میکرد. کاملا از دست رفته بود طوری که اگه دین برخورد شدیدی نمیکرد، حتی اجازه نمیداد برای خرید شیر هم از خونه بره بیرون.

کار پیدا کردن خیلی سخت تر بود، اونم وقتی یه دکتر و برادر سخت گیر داری که به هر چیزی حتی باغبونی هم گیر میدن. هرچند بعد از غرغرهای فراوان موفق شد که توی کافه ای کار پیدا کنه. کار سختی هم نبود فقط باید قهوه درست میکرد.

درسته که تعمیر ماشین، یعنی بوی روغن دادن یا کثیف شدن هیکلش به خاطر روغن موتور یا بقیه ی اعضای ماشین، ولی نمیتونست حس دلتنگیش به تعمیر رو نادیده بگیره. بعضی اوقات ناخودآگاه با افسوس به ماشین هایی که از خیابون رد میشدن خیره میشد، انگار که با حرکت کردنشون یه تیکه از وجود دین هم از بین میرفت.

سعی کرده بود خودشو با مشروب سرگرم نگه داره ولی غیر از اسیب رسیدن به خودش فایده ی دیگه ای نداشت. خانواده و دوستاش سعی کرده بودن کمکش کنن و این بیشتر از هرچیزی عذابش میداد، شاید چون یه جورایی به ریه های سالمشون حسودیش میشد.

امروز هم هوا تصمیم گرفته بود به روزش انگشت وسطش رو نشون بده؛ با هوای ابری و مرطوب.

توی خونه مشکلی نداشت ولی همین که پاشو از در بیرون گذاشت تا به سرکار بره همه چیز روی سرش خراب شد. راه رفتن توی هوای مرطوب و سنگین مثل عذاب الهی بود.

با سوار شدن داخل اتوبوس، نگاه های ترحم انگیزی از مسافرها دریافت کرد که باعث شد روزش از اونچه که بود قهوه ای تر بشه. درحالی که اخمی ترسناک صورتش رو پوشونده بود روی یکی از صندلی ها جای گرفت، ولی انقدر مشغول تنفر از زمین و زمان بود که متوجه ی شخصی که همراهش سوار اتوبوس شد، نشد. البته تا وقتی که کنارش ایستاد.

"صندلی کنارتون خالیه؟!"

یه 'ماله خودته'روی زبونش نشست و اماده ی بیرون پریدن شد ولی با دیدن عصای سفیدی که مرد دستش گرفته بود، توی گلوش خفه شد. با عینک افتابی روی صورتش میشد حدس بزنه چرا اول کار این سوال رو پرسیده.

"اره مرد. راحت باش."

کمی کنار رفت تا به مرد غریبه جا بده.

Favourite OTPWhere stories live. Discover now