(هشت سال بعد)
*ددی!برای کرواتم کمک میخوام!*
یونگی خندید و به سمت پسر کوچولو رفت.**جیهون، دفعهی پیش بهت یاد دادم که چجوری کرواتتو ببندی. یادت نمیاد؟**یونگی به پسر کوچولو لبخند زد.
*فراموش کردم!*
جیهون لباشو آویزون کرد و یونگی کراوتشو درست کرد.*یونگز،کمک لازم دارم!*
هوسوک از توی اتاقشون داد زد.**زودی برمیگردم.آماده شدنو تموم کن،یکم دیگه میریم!و موی میکی و هولی رو روی کتت نریز!**
جیهون با لبخند بزرگی روی صورتش سرشو تکون داد.**توی چی کمک میخوای،هوبی؟**
شوهر هشت سالشو از بیرون در تحسین کرد.*نمیتونم کراواتمو صاف ببندم!*
یونگی چشمهاشو چرخوند.**پدر و پسر عین همن.**لبهای هوسوکو نرم بوسید و مشغول درست کردن کرواتش شد.
***
سه تا مرد وارد سالن شدن،جیهون که وسطشون وایستاده بود دست دوتا پدرشو گرفته بود.گاهی اونقدر میپرید که والدینش مجبور میشدن تابش بدن،که باعث میشد هر دفعه صدای خندهی بلندی از دهنش بیرون بیاد.
*هوبی!یونگی!شما اومدین!*
نامجون نمیتونست جلوی لبخند زدنشو بگیره،چالهای گونش مشخص شد وقتی دوستهای نزدیکش رو بغل کرد.*البته که اومدیم*
هوسوک به شونهی دوستش زد.نامجون زانو زد و تقریبا هم قد جیهون شد.*و مرد کوچک من چطوره؟*دستشو برای یه هایفایو دراز کرد
اما جیهون نادیدش گرفت وقتی دوستهاش رو اونور سالن دید.
(بیچاره نامجونم😭🥒همیشه های فایواش بی جوابه)*ددی!ددی!میتونم برم باهاشون بازی کنم؟*
هر دو پدرش سرشون رو تکون دادن،و دستشو ول کردن.نمیتونستن جلوی خندشون به لب جلو اومدهی نامجون رو بگیرن.
*من فقط نمیفهمم چرا هیچکس باهام دست نمیده یا بهم یه های فایو لعنت شده نمیده؟*سرشو تکون داد و به قسمت دیگهی سالن رفت،و دستشو دور کمر جین گذاشت.زوج نامجین تصمیم گرفته بودن سالگرد ازدواج ده سالشونو جشن بگیرن،و نزدیک ترین دوستاشون رو دعوت کنن.یونگی دید که جونگکوک و تهیونگ با دو تا بچههاشون وارد سالن شدن.بچههاشون دویدن تا برن پیش بقیه،که شامل جیهون،دختر نامجون و جین و سه تا بچهی جیمین میشد.
جونگکوک مثله همیشه بانی طور خندید و گروهمونو بغل کرد.*من و ته دلمون براتون تنگ شده بود بچهها!
واو،یونگی!موهای آبیتو دوست دارم.*جین همشونو محکم فشار داد.*آمریکا چطوره؟*
*اونجا خیلی قشنگه.البته دلمون برای اینجا خیلی تنگ شده بود.*تهیونگ لباشو آویزون کرد.
YOU ARE READING
The tutor
Fanfictionیونگی به شدت به یه معلم ریاضی نیاز داره تا ریاضیو پاس کنه.جیمین دوستشو بهش پیشنهاد داده.چه اتفاقی میفته وقتی یونگی شروع میکنه به پیشرفت دادن احساساتش نسبت به معلم مرد ریاضیش؟