هوسوک کرواتشو صاف کرد،اخم کرد وقتی نتونست صاف نگهش داره.نفسشو با عصبانیت بیرون داد قبل از اینکه به سرعت به سمت اتاق مادرش بره.*مامان!به کمک نیاز دارم.*داد زد وخانوم جونگ از کمدش اومد بیرون.
*هنوز نمیتونی کرواتاتو صاف ببندی،مگه نه؟*
زمزمه کرد درحالیکه کرواتشو درست میکرد.*من خیلی سخت تلاش میکنم اما فکر کنم اونا فقط ازم متنفرن*
خانوم جونگ خندید قبل از اینکه بوسهای روی سر پسرش بذاره و یک قدم به عقب بره.*یونگی مرد خوش شانسیه.تو خیلی خوشتیپی سوییتی*
هوسوک نمیتونست جلوی قرمز شدنشو بگیره.صدای در زدن آشنا رو شنید و فورا قلبش شروع کرد به دوبرابر حالت عادی تپیدن.*گوه توش،اون سریعه.من برای این آماده نیستم.*
مادرش دوباره خندید درحالیکه میرفت تا درو باز کنه.
*یونگی!بیا تو*هوسوک یک باره دیگه ظاهرشو توی آینه چک کرد قبل از اینکه بره توی هال جایی که حالا یه یونگیه مو نقرهای روی کاناپه نشسته بود،و با خانوم جونگ صحبت میکرد.یه کت و شلوار مشکی تنش بود،با یه بلوز مشکی زیرش.هوسوک باید آب دهنشو جمع میکرد.
یونگی توی تمام مشکی سوپر هات شده بود.
نمیخواست حرفشونو قطع کنه،اما چشمهای یونگی گرد شد وقتی چشمهای هوسوکو دید.بلافاصله ایستاد.
**هوسوکی،بی نظیر شدی**و هوسوک دوباره قرمز شد*هی یونگز*هوسوک به سمتش رفت و یونگی اروم بوسیدش.
**خانوم جونگ،چیزی که راجبش حرف زدیم برای شما که مشکلی نداره؟**هوسوک با گیجی ابروشو بالا برد اما تصمیم گرفت سوالی نپرسه.
YOU ARE READING
The tutor
Fanfictionیونگی به شدت به یه معلم ریاضی نیاز داره تا ریاضیو پاس کنه.جیمین دوستشو بهش پیشنهاد داده.چه اتفاقی میفته وقتی یونگی شروع میکنه به پیشرفت دادن احساساتش نسبت به معلم مرد ریاضیش؟