30

1.8K 319 28
                                    

**قضیه رو فیزیکیش کنیم...**

هوسوک لب هاشو روی لب یونگی کوبید،به سرعت به درون حفره‌ی دهن یونگی دسترسی پیدا کرد.زبوناشون برای تسلط روی اون یکی میجنگیدن،و ایندفعه یونگی برد و هوسوکو به سمت تخت هل داد.هوسوک نرم ناله کرد وقتی یونگی باسنشو فشار داد.دیکاشون خیلی بهم نزدیک بود.هوسوک بوسه رو شکست و حس کرد که لبای یونگی داره میره روی فک تیزش.

هوسوک نفس‌نفس زد وقتی یونگی تیشرت پسر جوونترو درآورد،و به دنبالش ماله خودشم درآورد.دو پسر هیچ زمانیو تلف نکردن و سریع لخت شدن.یونگی هوسوکو با انگشت هاش آماده کرد،و با ناله هاش بیشتر و بیشتر حشری شد.

یونگی دیکشو روی سوراخ هوسوک گذاشت،و مارکای قرمز رنگ روی کل سینش به جا میگذاشت درحالیکه به آرومی واردش میشد.بلافاصله پروستات هوسوکو پیدا کرد،و پسر جوونتر بدنشو به خاطر لذت قوس داد.

*فاک یونگی،درست همونجا*

یونگی از هوسوک کشید بیرون و دوباره واردش شد،و ناله های هوسوک بلند و بلند تر میشد وقتی به اوجش نزدیک میشد.وقتی دید که هوسوک نزدیکه که بیاد، یونگی شروع به بالا و پایین کردن دیک هوسوک کرد،
و صورت هوسوکو که به خاطر لذت دو برابر منقبض شده بودو تحسین کرد.

اونا باهم اومدن،هوسوک روی شکمش و روی سینه‌ی یونگی،و یونگی داخل هوسوک.وقتی کارشون تموم شد نفس نفس میزدن،یونگی به آرومی خودشو از سوراخ هوسوک بیرون کشید و کنارش دراز کشید.

*من هیچ وقت از این خسته نمیشم*
هوسوک نفس نفس زد،و باعث شد دوتایی بخندن.
هوسوک خمیازه کشید و چشمهاشو بست،حس میکرد خستگی تمام وجودشو گرفته.

**یکم بخواب،بیبی.من اینجاهارو تمیز میکنمو صبح صبحونه درست میکنم.**یونگی پیشونیشو بوسید قبل از اینکه به حموم بره تا دستمال بیاره و خراب کاریشونو تمیز کنه.

***

یک هفته بعد،هوسوک داشت دیروقت روی کاناپه تلویزیون میدید.منتظر یونگی بود تا از استدیو برگرده و برن باهمدیگه بخوابن.صدای درو شنید که بازو بسته شد،همراهش صدای پایی که نورمال نبود.اخم کرد و بلند شد تا ببینه چه خبره‌،و جیسو رو دید که دیوارو نگه داشته تا بتونه خودشو ثابت نگه داره و وایسته.

*جیسو؟حالت خوبه؟*
به سمتش دوید و دستشو دور کمرش گذاشت تا نگهش داره.

*من-من خوبم*
سکسکه*فقط یک-یکم مستم*

هوسوک به خاطر کیوتیه جیسو موقع مستی نخودی خندید.مثله یه بچه‌ی نو پاعه که میخواد اولین قدماشو برداره.*بیا،بذار ببرمت توی اتاقت*

جیسو بلند خندید و بی حرکت شد،و باعث شد هوسوک هم وایسته.اونا حتی هنوز از راهرو هم خارج نشده بودن.

*هوسوکککککک.من واقعا دوست دارررررررم*
سکسکه

*واو،تو واقعا مستی*

The tutorWhere stories live. Discover now