یونگی توی اشپزخونش وایستاد،دو تا بشقاب از توی کابینتش بیرون کشید.برگشت تا اتاق نشیمن رو ببینه قبل از اینکه سر دوستش داد بزنه**جونگکوک!یه آبجو میخوای؟**
*امشب نه،هیونگ*
یونگی شونهای بالا انداخت،کمی گیج شده بود ولی اونقدری اهمیت نمیداد که از بهترین دوستش بپرسه که چرا آبجوی مجانی رو رد کرده.جعبههای پیتزا و بشقابا رو برداشت قبل از اینکه وارد اتاق نشیمنش بشه،و جعبهها رو روی میز قهوهخوریش بذاره.
*بالاخره.خیلیییی گشنمه*
جونگ کوک جلو رفت،حتی یه بشقاب هم برنداشت و فقط یه جعبهی کامل پیتزا برداشت قبل از اینکه شروع به خوردنشون کنه.**تو همیشه گشنته،کوک.ما دقیقا و رسما سه ساعت پیش چیزی خوردیم و الان اینجاییم با دوتا جعبه پیتزا**
یونگی سه تا تیکه پیتزا رو توی بشقاب گذاشت و میخواست بخورتش که همون موقع موبایلش لرزید.ناله کرد،موبایلشو از جیب پشتیش بیرون کشید،به فرستنده اخم کرد.
ناشناس:یونگی
یونگی:کی هستی؟
ناشناس:جیمین،دا
یونگی:خب من از چه طریق کوفتی ای قرار بود اینو بدونم وقتی تنها چیزی که فرستادی اسمم بوده؟
ناشناس:ببخشید
ناشناس:در هر صورت،دوستم موافقت کرده توی ریاضی کمکت کنه.فردا بعد مدرسه وقتت آزاده که ببینیش؟
یونگی:حتما،فردا آدرسمو برات میفرستم و میتونی بیاریش خونهی من از اونجایی که نمیخوام کسی بدونه.
*اونجا داری به کی پیام میدی؟*
یونگی سرشو به چپ چرخوند و جونگ کوک رو دید که داره بهش پوزخند میزنه،متوجه شد که اون همین الانشم نصف جعبهی پیتزا رو خورده.**فقط یه دختر رندوم که داره سعی میکنه مجبورم کنه باهاش برم بیرون.**یونگی دروغ گفت
*هاته؟*
جونگکوک عادی پرسید قبل از اینکه یه گاز دیگه از پیتزاش بخوره.**نمیدونم.هنوز ندیدمش.باید فردا حضورن ببینمش.**
*لعنت یونگز،بالاخره برای خودت یه اقدامی کردی.یه مدتی بود چیزی گیر نیاورده بودی پس واقعا میتونی از کسی توی زندگیت استفاده کنی*جونگ کوک شوخی کرد
یونگی چشماشو چرخوند**من دوست دارم دنبال کسایی برم که تو همون قرار اول طرفو نمیبوسن،مثل همون دختر جذابه تیفانی که اونشب باهاش رفتی بیرون**
*هر چی دوست داری بگو،تیفانی یه کون خوب داشت*
**حالا هر چی،کوک**
یونگی به ارومی نخودی خندید قبل از اینکه به موبایلش برگرده.جیمین:به نظر خوبه.ما فردا اونجا خواهیم بود،فکر کنم بتونیم مستقیم از مدرسه بیایم اونجا.اون موقع میبینمت.
جیمین:و نگران نباش.لبای ما مهر و موم شدس.
یونگی نمیتونست کاری بکنه ولی یه لبخند کوچولو زد.
****************
ووت و سی ام نشه فراموش!
لاو یو ال💛
مالیک
YOU ARE READING
The tutor
Fanfictionیونگی به شدت به یه معلم ریاضی نیاز داره تا ریاضیو پاس کنه.جیمین دوستشو بهش پیشنهاد داده.چه اتفاقی میفته وقتی یونگی شروع میکنه به پیشرفت دادن احساساتش نسبت به معلم مرد ریاضیش؟