3

4.2K 682 62
                                    

یونگی توی اشپزخونش وایستاد،دو تا بشقاب از توی کابینتش بیرون کشید.برگشت تا اتاق نشیمن رو ببینه قبل از اینکه سر دوستش داد بزنه**جونگ‌کوک!یه آبجو میخوای؟**

*امشب نه،هیونگ*

یونگی شونه‌ای بالا انداخت،کمی گیج شده بود ولی اونقدری اهمیت نمیداد که از بهترین دوستش بپرسه که چرا آبجوی مجانی رو رد کرده.جعبه‌های پیتزا و بشقابا رو برداشت قبل از اینکه وارد اتاق نشیمنش بشه،و جعبه‌ها رو روی میز قهوه‌خوریش بذاره.

*بالاخره.خیلیییی گشنمه*
جونگ کوک جلو رفت،حتی یه بشقاب هم برنداشت و فقط یه جعبه‌ی کامل پیتزا برداشت قبل از اینکه شروع به خوردنشون کنه.

**تو همیشه گشنته،کوک.ما دقیقا و رسما سه ساعت پیش چیزی خوردیم و الان اینجاییم با دوتا جعبه پیتزا**

یونگی سه تا تیکه پیتزا رو توی بشقاب گذاشت و میخواست بخورتش که همون موقع موبایلش لرزید.ناله کرد،موبایلشو از جیب پشتیش بیرون کشید،به فرستنده اخم کرد.

ناشناس:یونگی

یونگی:کی هستی؟

ناشناس:جیمین،دا

یونگی:خب من از چه طریق کوفتی ای قرار بود اینو بدونم وقتی تنها چیزی که فرستادی اسمم بوده؟

ناشناس:ببخشید

ناشناس:در هر صورت،دوستم موافقت کرده توی ریاضی کمکت کنه.فردا بعد مدرسه وقتت آزاده که ببینیش؟

یونگی:حتما،فردا آدرسمو برات میفرستم و میتونی بیاریش خونه‌ی من از اونجایی که نمیخوام کسی بدونه.

*اونجا داری به کی پیام میدی؟*
یونگی سرشو به چپ چرخوند و جونگ کوک رو دید که داره بهش‌ پوزخند میزنه،متوجه شد که اون همین الانشم نصف جعبه‌ی پیتزا رو خورده.

**فقط یه دختر رندوم که داره سعی میکنه مجبورم کنه باهاش برم بیرون.**یونگی دروغ گفت

*هاته؟*
جونگ‌کوک عادی‌ پرسید قبل از اینکه یه گاز دیگه از پیتزاش بخوره.

**نمیدونم.هنوز ندیدمش.باید فردا حضورن ببینمش.**

*لعنت یونگز،بالاخره برای خودت یه اقدامی کردی.یه مدتی بود چیزی گیر نیاورده بودی پس واقعا میتونی از کسی توی زندگیت استفاده کنی*جونگ کوک شوخی کرد

یونگی چشماشو چرخوند**من دوست دارم دنبال کسایی برم که تو همون قرار اول طرفو نمیبوسن،مثل همون دختر جذابه تیفانی که اونشب باهاش رفتی بیرون**

*هر چی دوست داری بگو،تیفانی یه کون خوب داشت*

**حالا هر چی،کوک**
یونگی به ارومی نخودی خندید قبل از اینکه به موبایلش برگرده.

جیمین:به نظر خوبه.ما فردا اونجا خواهیم بود،فکر کنم بتونیم مستقیم از مدرسه بیایم اونجا.اون موقع میبینمت.

جیمین:و نگران نباش.لبای ما مهر و موم شدس.

یونگی نمیتونست کاری بکنه ولی یه لبخند کوچولو زد.

****************

ووت و سی ام نشه فراموش!

لاو یو ال💛
مالیک

The tutorWhere stories live. Discover now