20

2K 388 28
                                    

یونگی به سرعت سمت دستشویی رفت و درو پشت سرش قفل کرد.به در تکیه داد.دستاشو توهم قفل کرد.
دید که هوسوک محکم سینکو چنگ زد،سرش پایین بود.یونگی میتونست فین فین کمیو ازش بشنوه.

**هوسوک؟**
صدای یونگی خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو میکرد آرومتر بود.

هوسوک سرشو بالا آورد،توی آینه یونگیو نگاه کرد.هل هلکی اشک و اب دماغشو قبل از اینکه دوباره سرشو بندازه پاک کرد،هنوزم به یونگی نگاه نمیکرد.

**میشه لطفا راجبش حرف بزنیم؟**
یونگی محتاطانه یک قدم نزدیکتر شد

هوسوک نخودی خندید.خنده‌ی تیره‌ای بود،که یونگیو ترسوند.*دیگه چی هست که راجبش حرف بزنیم؟کاملا مشخصه که تو به اندازه‌ی‌ کافی به رابطمون اهمیت نمیدادی که بهم بگی نامزد داری.*

**هوسوکی،لطفا...**

هوسوک بالاخره چرخید،
مستقیم زل زد به چشمای یونگی*میخوام الان تنها باشم،اگه میتونی حداقل یکم بهم احترام بذاری و انجامش بدی.*

یونگی لباشو جمع کرد،سعی میکرد اشکاشو نگه داره.
به آرومی سرشو تکون داد،و رفت که از دستشویی بره بیرون،درو باز کرد.چرخید تا یه بار دیگه هوسوکو ببینه.
**تنهات میذارم،اما لطفا،حداقل به این گوش بده و امیدوارم بهت کمک کنه بفهمی چه حسی بهت دارم.**
(😭😭😭😭🔫😭)

هوسوک یکی از ابروهاشو بالا برد وقتی سی‌دی‌ای که یونگی از جیب ژاکتش درآورده بودو توی دستش گرفت.*این چیه؟*لحنش کمی تلخ بود.

یونگی شونشو بالا انداخت.**برات یه اهنگ نوشتم.**

********************

هوسوک کف دست عرق کردشو عصبی روی رونش مالید.گیج بود که چرا یونگی تصمیم گرفته سی‌دی‌ای که آهنگی که برای هوسوک نوشته رو بهش بده.
نمیخواست بهش گوش بده.چون میدونست که خیلی ناراحتش میکنه و بهش درد میده.هر چند هوسوک میدونست که به یکم خاتمه نیاز داره.محتاطانه سی‌دی رو داخل رادیوش گذاشت.

صدای پیانوی زیبایی گوشاشو پر کرد.میدونست که یونگی میتونه پیانو بزنه،اما هیچ وقت زدنشو نشنیده بود.تصادم نرمی دنبالش اومد،به زیبایی پیانو رو همراهی کرد.و بعد صدای یونگی وارد گوشش شد،که باعث شد قلب هوسوک مچاله بشه.

*لیوان مشروبمو تموم کردم اما داره با تنهایی پر میشه.
فقط باید تسلیم میشدم،چرا همیشه مشاجره میکنم؟
حتی سطل اشغال دور انداخته شده توی خیابون توی باید صدای تنهایی درمیاره
تنها کاری که من کردم این بود که تو رو با کاغذ سفید و خالیم رنگ کنم
اما بعد فهمیدم،برگم خیلی وقته پر شده
من و تو مثل تلفنیم
وقتی از هم جداییم،میدونی که میشکنیم
فقط بوی تو منو کامل میکنه
زودباش بیا و بغلم کن*

هوسوک مجبور شد سی‌دیو نگه داره چون باید نفس میگرفت.میتونست حس کنه که هر تیکه‌ی شعر داره به قلبش ضربه میزنه.مجبور بود لبخندی که داشت گوشه‌ی لبش شکل میگرفتو از بین ببره.

The tutorWhere stories live. Discover now