یونگی با ناامیدی کاغذ دیگهایو پرت کرد توی سطل آشغال.اون میخواست همچی بینقص باشه،اما هیچی اونجوری که اون میخواست در نمیومد.با خشونت دستشو توی موهای نعناییش فرو کرد.کاغذ سفید دیگهای رو همراهه خودکارش بیرون آورد،تصمیم گرفت یکبار دیگه تلاش کنه قبل از اینکه برای غروب تسلیم شه.
استدیوی ضبط مکانی ساکت و خوب برای یونگی بود.پسرعموش صاحب یه لیبل ضبط بود و اونقدری مهربون بود که یکی از استدیوهاشو چندباری تو هفته به یونگی قرض بده.یونگی میخواست قبل از شروع بیت شعرو تموم کنه،اما البته که شعر گفتن سخته.
یونگی فهمید که به یه چیز الهام بخش برای ادامه دادن نیاز داره،پس موبایلشو درآورد و به شمارهی مورد علاقش زنگ زد.*بله؟*
**هی بیب،داری چیکار میکنی الان؟**
هوسوک از اونور خط نخودی خندید.*داشتم از تمرین رقص برمیگشتم خونه.چیشده؟*
**میتونی بیای استدیو؟میخوام ببینمت**
یونگی پشت گردنشو از روی ناامیدی مالید.*البته،چند دقیقه دیگه اونجام!*
هوسوک گوشیو قطع کرد و یونگی سعی کرد جلوی لبخندشو بگیره.با وجود ناامیدی،اما به خاطر اومدن دوست پسرش هیجان زده بود.نتونسته بود چند روز گذشته بیرون مدرسه ببینتش چون با تکالیف یا موزیک یا رقص سرشون شلوغ بود.
(چه زوج هنریای:) )تقهای به در استدیو یونگیو پروند،و گلوشو صاف کرد قبل از اینکه بلند شه و بازش کنه.دستشو دور هوسوک پیچید و روی گردنش که معلوم بود بوسههای نرم میذاشت،که باعث شد هوسوک قرمز شه.
*خب منم بهت سلام میکنم،بیب.*یونگی یه صندلی برای هوسوک آورد قبل از اینکه روی ماله خودش بشینه.نمیتونست ظاهر دوست پسرشو تحسین نکنه.سوییشرت خاکستریش به خاطر عرق به سینش چسبیده بود،و هنوزم کمی عرق روی پیشونیش داشت که درحال چکه کردن بود.
یونگی لبای خشکشو لیس زد،حتی متوجه نشد که به هوسوک زل زده.هوسوک خندید*چیه؟جوش زدم یا بو میدم یا یه همچین چیزی؟*
یونگی به سرعت سرشو تکون داد.**خدایا،نه.تو فقط خوشگلی،بیبی بوی.**
(خب هق:) )هوسوک به زمین نگاه کرد،دوباره صورتش قرمز شده بود.*یونگی!داری باعث میشی قرمز شم.*
یونگی دوتا از انگشتاشو روی چونهی هوسوک گذاشت،
مستقیم بهش نگاه میکرد،**هوسوک،بیبی.وقتی بهت گفتم تو هاتی واقعا گفتم.واقعا به طرز فاکیای هاتی.**هوسوک برای یک ثانیه مستقیم به چشمای پسر بزرگتر زل زد،نگاهی شهوت ناک بین اون دو بود.یونگی فاصلهی بینشونو از بین برد،و لباشو رو لبای هوسوک کوبید.دستای یونگی کمر هوسوکو پیدا کرد،بلندش کرد و به سمت پاهای خودش راهنماییش کرد.باعث شد پسر جوونتر کمی نفسنفس بزنه.اما به بوسیدن همدیگه ادامه دادن.هوسوک انگشتاشو تو موهای پسر مو نعنایی فرو کرد و محکم بهشون چنگ زد.از هم جدا شدن تا نفس بگیرن و یونگی از این فرصت استفاده کرد و شروع کرد به بوسیدن گردن هوسوک.روی گردنش بوسه میذاشت تا وقتی که نقطهی حساس هوسوکو پیدا کرد،شنید که نالهای از بین لبای هوسوک فرار کرد وقتی سرشو کج کرد،و دسترسیه بیشترو برای یونگی ایجاد کرد.
YOU ARE READING
The tutor
Fanfictionیونگی به شدت به یه معلم ریاضی نیاز داره تا ریاضیو پاس کنه.جیمین دوستشو بهش پیشنهاد داده.چه اتفاقی میفته وقتی یونگی شروع میکنه به پیشرفت دادن احساساتش نسبت به معلم مرد ریاضیش؟