"24"

750 149 141
                                    

لیام تمام مدت اشک های زین رو روی لباسش حس میکرد بدون هیچ کار اضافه دیگه ای دست هاش روی پوست نرم پشت دستش میکشید، از طرفی ذهنش درگیر اون فرد بود و از طرف دیگه دلش میخواست بتونه زین رو آروم کنه .

انگشت اشارشو روی ترقوه ی زین کشید و با اخم بهش نگاه کرد، به جای زخمی که زیادم معوم نبود و درحال محو شدن بود اشاره کرد.

"این واسه چه وقتیه؟"

"میخوای بگی تاحالا ندیده بودیش؟"

"فقط نمیخواستم با پرسیدنم ناراحت شی"

"حدودا یک سال پیش"

لیام تو فکر رفت، چرا هیچ چیز عمیقی از زین نمیدونه، چرا هیچوقت تلاش نکرده زین واقعی رو بشناسه؟

"زین، تو اون نامه رو واسه کی نوشتی"

زین از جاش پاشد و چندبار موهاش رو به سمت بالا هدایت کرد لبخند آرومی زد.
خودشم نمیدونست اسم کی رو باید بگه حتی چهره ها براش نامفهوم بود و این حس بدی بهش میداد.

"مهم نیست"

لیام میخواست بگه مهمه هرچی که راجب تو باشه برام مهمه ولی چیزی نگفت سرش رو پایین انداخت ولی به خودش قول داد انجامش بده، همه چیز راجب این مسئله مهم بود.

"حالا میشه تو فکر نباشی؟اینارو نگفتم که بهم بریزی"

"بهم نریختم چیزی نیست"

زین بیخیال شونه هاش رو بالا انداخت و سمت اتاق رفت دستش رو برای برداشتن قوطی قرص توی جیب پالتوش برد ولی چیزی پیدا نکرد با اخم ریزی تند تر دنبال قرص گشت، دست هاش شروع به لرزیدن کردن و استرس بهش رو آورد.

"پس این لعنتی کجا رفت"

غرغر کرد و پالتو رو از کمد در آورد و کف زمین نشست و بازم مشغول گشتن شد، مثل اینکه نمیخواست باور کنه گم شده عرق از شقیقه هاش به گردنش راه پیدا کرد
نا امید پالتو رو به طرف دیگه ای پرت کرد و چشماش رو بست و محکم فشارشون داد.

"زین چیشده؟"

چقدر این کلمه داشت تو این چندساعت تکرار میشد و چقد پیش پا افتاده بنظر میرسید انگار اگه مشکلی ام بود مهم نیست من فقط میخواستم بپرسم چه اتفاقی افتاده و این شروع شک بود، شکی که هر آدمی توی رابطه پیدا میکنه.

"هیچی نشده، یه لحظه سرم گیج رفت"

گفتن دروغای پشت هم و اهمیت ندادن به مهم بودن آدم روبروت، زین از اینکه مجبور بود به لیام دروغ بگه متنفر بود از اینکه تظاهر کنه حالش خوبه، ولی نمیتونست اینو قبول کنه که اگه لیام بفهمه مشکل عصبی داره و افسردست بازم باهاش بمونه میدونست که اون میره مثل بقیه که رفتن.

لیام پیش زین روی زمین نشست دست های زین رو محکم فشار داد.

"هی، من اینجام همینجا پیش تو و کنارت بهم بگو"

chocolate angel [Z.M]Where stories live. Discover now