"5"

1K 219 222
                                    

"لیام میدونی کارت اشتباه بود دیگه؟"

هری بالای سر لیامی که خودش رو کاناپه ولو کرده بود ایستاده بود و داشت بهش توضیح میداد کارش چقد اشتباه بوده.

لویی با ظرف پاپ کورن روی مبل کنار لیام نشست و به شوهرش نگاه کرد که چجوری یکی از دست هاش رو به کمرش زده و اون یکی رو سمت لیام گرفت بود.

"هری بیخیال"

لویی با ناله ای از ناامیدی گفت و ظرف پاپ کورن رو تو بغل هری پرت کرد.

"بیخیال چی شم؟
بین اون همه آدم کله پاش کردی"

لویی کوسن رو رو سرش گذاشت و جوری وانمود کرد که انگار نمیشنوه و آهنگ نامفهومی زیر لب زمزمه کرد.

"ولش کن دیگه حرف لویی گوش بده"

لویی ریز ریز به این حرف لیام خندید و کوسن رو از روی صورتش برداشت.

"همینم مونده به من بگی حرف کی رو گوش کنم"

"لویی خواهش میکنم نجاتم بده"

لیام دست هاش رو توی هم گره زد و به حالت التماس جلوی لویی زانو زد.

"لویی چیکار میخواد بکنه تو به فکر خودت باش"

لویی سمت هری برگشت و ابروهاش رو بالا انداخت و هری تو جوابش همین کارو کرد انگار داشتن با ابرو با هم حرف میزدن و لیام دلش میخواست همونجا بالا بیاره و به ادامه حرفای عاشقونشون که انگار با ابرو داشت صورت میگرفت گوش نده.

"باشه هرچی تو میگی"

مکثی کرد و دست هاش رو به هم زد.

"اصلا تمام اینارو بیخیال
نظرت در مورد یه مهمونی چیه هری؟"

لیام انگار سعی داشت یه جوری این بحث رو تموم کنه واقعا کلافه شده بود.

"مهمونی؟ نمیدونم هرچی لویی بگه"

شونه هاش رو بالا انداخت و به لویی نگاه کرد
ماجرا واقعا مهمونی نبود ماجرا زین بود که حسابی از دست همه ناراحت بود.

"خب لویی؟"

چشماش رو به لویی دوخت و منتظر جواب بود

"من که همیشه پایه مهمونی ام فقط کی؟"

"فردا شب چطوره؟
هی هری اونجوری نگام نکن که گندمو جمع کنم به این پسره کیه؟ زین، بگو بیاد"

به خودش لعنت فرستاد که از اولش اون کل کل کوفتی رو شروع کرده بود و حالا مجبور بود ماس مالیش کنه

"واقعا فکر کردی میاد؟"

"حالا هر چی نمیبینی هری داره منو قورت میده"

لیام با خستگی تمام از رو کاناپه بلند شد و بدنشو قوس داد

"من دیگه میرم"

chocolate angel [Z.M]Where stories live. Discover now