"3"

1.3K 246 219
                                    

حوصلش تو خونه سر رفته بود و میدونست اگه به جشن هری بره قرار بیشتر حوصلش سر بره ولی نمیخواست لویی از دستش ناراحت شه.
وقتی به کلاب رسید بوی سیگار و الکل مشامشو پر کرد انقد تند بود که صورتشو جمع کرد حس میکرد سرش داره گیج میره این همیشه اتفاق میفتاد به این بوها حساس بود، نبض شقیقه راستش تند میزد کاملا برای بالا آوردن آماده بود

سعی میکرد تو اون همه جمعیت دنبال لویی بگرده
جمعیت زیادی بود دختر پسرهای زیادی که مشغول رقص بودن و چند نفر که برای خوندن صداشونو گرم میکردن ولی اول تصمیم گرفت به صورتش آب بزنه تا شاید از سردردش کم شه
وقتی داشت سمت روشویی میرفت گوشیشو درآورد و شماره لویی رو گرفت همون لحظه با تنه ی سفتی برخورد کرد که باعث شد گوشیش بیفته

"چشمتو وا کن حواست کجاست"

"مثل اینکه تو از پشت خوردی به من"

"تو سر راه بودی"

"وایسا ببینم"

چشماشو ریز کرد و به پسر روبروش خیره شد انگار سعی داشت چیزی رو به یاد بیاره دستشو به کمرش زد و ادامه داد

"تو همونی نیستی که با ماشین زده بودی به من؟"

بالاخره یادش اومد و با بشکن زدن پشت سر هم حرفشو زد

"اوه آره ولی تو پریدی جلوی ماشین"

"هنوزم همینو میگی؟واقعا که"

"وقتمو هدر نمیدم"

"منم همینطور"

درست مثل دوتا پسربچه عصبی که سر اسباب بازی دعوا میگیرن شده بودن با این تفاوت که موهای همو نمیکشیدن، عصبانیت و داد ها برگشته بود
با تنه زدن از کنار هم رد شدن
زین چندبار لویی رو گرفت که بالاخره جواب داد

"تو کجایی پسر من تو کلابم"

"یه جوری حرف نزن که انگار باید بیام دستتو بگیرم و مثه بچه ها راهو بهت نشون بدم اینجا انقدم بزرگ نیست فقط چشماتو..."

حرفاش نصفه موند وقتی زین از فاصله نه چندان دور دیدش تعجب کرد که چرا تا الان پیداش نکرده بود

سمتش رفت و روی شونش زد

"بالاخره اومدی"

"من اومده بودم لوعه فقط ندیدمت"

چشم غره ای زد که باعث شد لویی بهش بخنده همیشه به این کار زین میخندید

"بسه"

"هری کجاست؟"

"پسر تو کوری یا شوخی میکنی؟"

با سرش به هری اشاره کرد که پشت به اونا نشسته بود و با دوستاش میخندید لویی راست میگفت میشد خیلی راحت هری رو از بین صد نفر تشخیص داد اونم فقط به یک دلیل "موهای فرفری" زین فقط زیادی گیج و خسته بود

"هری"

صداش کرد که با لبخند بزرگی برگشت و مثل همیشه چالاش مشخص شد آپشنی که زین همیشه دوست داشت داشته باشه ولی به جاش هری همیشه به مژه های زین حسودی میکرد!

"زین، لویی راست میگفت نمیتونستی پیدامون کنی؟"

برگشت و به لویی چشم غره رفت و بازم خنده لویی که باعث شد هری بهش اشاره کنه خنده کردنو تموم کنه

"تولدت مبارک چال چالی"

با لبخند همیشگیه شیرینش رو به هری گفت هری دوباره بغلش کرد فقط هری زیادی قد بلند شده بود که زین مجبور شد رو پنجه هاش وایسته

"خب دیگه بسه تا آخرش میخواین همو بغل کنین؟"

"انقد حسود نباش لو"

زین گفت و دستاشو به میز تکیه داد واقعا حس میکرد سردردش تشدید شده روی میز با انگشت اشاره و شصت ریتم نامعلومی گرفت
با صدای لویی نشست روی صندلی و به سمتشون برگشت

"خب خب ببینین اینجا چی داریم"

"لویی این واقعا قشنگه"

هری با چشمایی که از برق اشک پر شده بود رو به لویی گفت و بغلش کرد چند ثانیه بهم نگاه کردن و بعد لب هاشونو آروم رو هم گذاشتن

چشمای زین رو کیک بزرگی که لویی خریده بود خیره موند، کیک موردعلاقه هری پوشیده شده با خامه و تزئین شده با توت فرنگی
این قشنگ بود

"لیام کجا موندی؟"

"ببخشید هز تلفن مهمی بود"

زین با تعجب به پسری که حالا اسمشو میدونست نگاه کرد، این دوست هریه؟
کنجکاو منتظر معرفی از طرف لویی موند

"لویی این پسره کیه؟ اینجا چیکار میکنه؟ چرا من تاحالا ندیده بودمش؟"

و با انگشت اشارش لیامو نشون داد

لویی تک خنده ای کرد و دستشو دور گردن زین انداخت

"چته تو پسر چرا انقد سوال میپرسی این دوسته هریه، بیا باید آشناتون کنم"

"لیام، زین، زین، لیام"

با نگاهای خشمگین همو نگاه میکردن انگار هرلحظه قرار بود بهم بپرن، زین لب هاش رو عصبی بین دندونش کشید

"اوه مثه اینکه نباید آشناتون میکردم...عام یعنی شما همو میشناسین؟"

لویی گفت و به هری نگاه کرد طبق عادت همیشگیش وقتی استرس میگرفت دستشو پشتش میزاشت و خودشو تاب میداد

"بله به لطف ایشون تا دو ماه پام تو گچ بود"

زیر لب گفت و چشماشو واسه لیام چرخوند، نفهمیده بود کی انقد غرغرو شده بود حالا اخمش غلیظ تر و صورتش عصبی تر شده بود

"هوی چشم طلایی من خودمم خسارت دیدما"

خودشم نمیدونست ولی انگار میخواست خیلی مسخره وار کلمه "چشم طلایی" رو بگه تا حرص زین رو دربیاره
زین فقط دلش میخواست اونجا دراز بکشه و از خنده زمین رو گاز بزنه اون خیلی مسخره دعوا میکرد این یه دعوا نبود، شایدم بود؟

                            **
من اینجام که نظرتونو بدونم(:☁🍫
و تادا لیام وارد میشود•-•

عشق و شکلات💕🍫

chocolate angel [Z.M]Where stories live. Discover now