"18"

833 173 173
                                    

"خب، از اول بگو"

لویی روبروی هری روی زمین نشسته بود و دستاش رو گرفته بود، با چشمای مضطرب بهش نگاه میکرد اما سعی میکرد اضطرابش رو نشون نده.

"لویی، من واقعا نمیدونم چیشد مست بودم اون شب تو اومدی بودی اینجا و ما سر یه بازی مسخره شرط بستیم ، روی پولام..."

کمی مکث کرد و به لویی نگاه کرد انگار میخواست ببینه اگه لویی عصبیه ادامه نده و بیشتر از این عصبیش نکنه
وقتی تغییری تو چهره ی لویی ندید ادامه داد.

"روی همه ی پولی که دارم نه فقط چیزی که همراهمه و من...من باختم خودمم سر این ماجرا پشیمونم قلبم درد گرفته میفهمی؟"

لویی چشماش رو روی هم فشار داد، عصبی بود و بی حواس داشت دستای هری رو فشار میداد و هرلحظه فشار دستاش بیشتر میشد.

"لویی...دستم"

هری با لحن دردناکی گفت ولی سعی نکرد دستاش رو از دستای لویی بیرون بکشه حس میکرد هرچیزی که اتفاق بیوفته تاوانیه که باید پس بده.

لویی دستای هری رو پرت کرد و از جاش پاشد
داشت حرفای هری رو تحلیل میکرد "پولام"؟، مگه اون زندگی کوفتی این نیست که مشترک باشن؟

و فکرش رو بلند بلند گفت

"پولات؟ هری این یه زندگیه مشترکه، یعنی چی؟ همه چیه ما مشترکه چه اون پولای کوفتی چه...چه این قلبای لعنتیمون"

لویی نمیتونست عصبی و کلافه نباشه تند تند حرف هاش رو میزد و رد میشد

"هری واقعا فکر میکردم عاقل تر از این حرفا باشی، جامون عوض شده نه؟ ولی من نمیشینم نصیحتت کنم پا میشم حلش کنم سعی میکنم نجاتمون بدم اگه اون دهن کوفتیتو باز میکردی الان وضعیت این نبود"

همه ی این حرفارو با داد تو صورت هری گفت و بعدش سکوت کرد و فقط بهش خیره شد، پشیمون نبود چون بالاخره باید اینارو میگفت پس دیر یا زودش فرقی نمیکرد

"فقط، منو ببخش باشه؟"

هری میدونست راهی برای جلو رفتن و بدتر از اون عقب رفتن نداره، این مرکز بیچارگی رو داد میزد.

لویی نفسش رو با صدای بلندی بیرون داد و ترجیح داد اونجا نباشه
با نبودنش چیزی حل نمیشد، فقط عصبانیتش رو بیشتر تو صورت مردش نمیکوبید

.....................

"لویی؟میشه حرف بزنیم؟"

زین برای سومین بار به پیام گیر گوشی لویی گفت و ناامید به صفحه خاموش گوشی نگاه کرد.

"بازم جواب نداد؟"

لیام به در نیمه باز اتاق تکیه کرد و گفت
چند روزی میشد که روتینشون این شکلی بود
لیام به خونه ی زین میرفت و یا برعکس، اونا نیمی از زندگیه هم رو تشکیل میدادن بدون اینکه هنوزم از گیجی رابطشون دربیان.

chocolate angel [Z.M]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang