▪29▪

1.5K 197 243
                                    

|پدر |

لیام شک زده به پدرش نگاه میکرد .....
اون ...اینجا چی کار میکرد ....برای چی به این بیمارستانه لعنتی اومد بود...بعد این همه سال با لیام چیکار داشت ....اصلا برای دیدن لیام اومده  بود یا .....

نه ...لیام از فکر کردن ب جواب هر کدوم از این سوال ها وحشت داشت ...اون پدرش روخوب میشناخت و از این وحشت داشت

جف که سکوت و چهره ی متعجب لیامو دید پوزخند زد و گفت

جف: اوه خب بعد این همه سال اون استقبالی که میخواستم ازم نشد اما اشکال نداره..بهتره بیرون حرف بزنیم

و با دستش به در خروجی اشاره کرد

.....

در حالی که شونه به شونه ی هم توی محوطه ی پشتی بیمارستان که خلوت بود راه میرفتن

لیام اب دهنشو به سختی قورت داد و پرسید

لیام: خب ....پدر شما اینجا چیکار میکنید ؟

جف با همون لحن کنای همیشگیش جواب داد

جف: دوست داشتم مثل فیلم ها بگم خب پسرم اومدم بعد سال ها بهت سر بزنم ...دیدنه پسرم که دلیلی نمیخواد ...اما این زندگیه واقیه پس من برای هر کاری که انجام میدن باید دلیلی داشته باشم ...اومدم تا تکلیف اون  پسره ی قاتلو ..روشن کنم

قاتل ؟ .....

لیام سر جاش ایستاد ...حس کرد موجی از گرمابه تنش برخورد کرده ...و نفس کشیدنو براش سخت کرده.

منظور جف زین بود ؟ نه این امکان نداشت....

لیام با من من پرسید در حالی که ارزو میکرد که جواب جف چیزی که فکر میکرد نباشه ...گرچه این اروزویی محال بود ...

لیام: منظور ...شما که زین مالیک نیست ؟ ...چون ...چون اون که دستی  این ماجرا نداشته و همش پیش من بوده ..تو شرکت من کار میکرده و من خطلایی ازش ندیدم ...منظور شما کسه دیگه ای درسته ؟

لیام مثل پسر بچه ای که خطایی ازش سر زده و سعی داره توجیهش کنه تند تند توضیح میداد

جف بگشت به چهره ی نگران لیام نگاه کرد از اینکه پسرش اینقدر نگران اون عوضی بود و حاظر بود بخاطر اون بهش دروغ بگه متنفر بود و این عصیبانیش میکرد

ابرویی بالا انداخت با لحن جدیش گفت

جف: سعی نکن از من مخفی کنی چیزیو ...من از همه چیز خبر دارم لیام ....من قراردادی دارم که اسم من نوشته و اون عوضی که حتی نمیخوام اسم کریهشو بیارم پاشو امضا کرده ...پس سعی نکن به من دروغ بگی و جوری وانمود کنی که چیزی نمیدونی

Unfelling |ziam|Where stories live. Discover now