▪19▪

1.7K 235 68
                                    

|دوراهی |

فقط ۱۱روز دیگه...۱۱؟

.....

طبق معمول همیشه پشت میزش نشسته بود و با حرص خودکارو تو دستش فشار میداد و روی برگه خط های نامفهومی میکشید ....نمیدونست باید چیکار کنه ... یه دوراهی رو به روش بود و انتخاب سخت ترین کار ممکن ...

پوفی کشید و کلافه قسمتی از موهای بلند و لختشو پشت گوشش انداخت ...باید میگفت ؟ نه نمیشد برای اون پسر بد میشد ....نه نمیشه...

نگاهی به شمارش کرد و بی درنگ شمارشو گرفت
بوق ممتد باعث شد که گوشی رو با حرص روی میز بکوبه و سرشو بیشتر تو دستاش فشار بده ....

.....

صدای زنگ گوشیش بلند شد سرشو از رو میز برداشت و بدون اینکه به شماره نگاه کنه جواب داد

لیلی: چرا جواب نمیدادی ؟

زین: قرار بود من فقط بهت زنگ بزنم ...درضمن من اینجا بیکار نیستم

نفس عمیقی کشید و تیکه از موهاشو دور انگشتش پیچید

لیلی: کاری هم کردی ؟ تا کجا پیش رفتی ؟

زین:....

لیلی که سکوت زینو دید با کلافگی اسمشو صدا زد

لیلی : زین ...جواب میخوام

زین : کاری نکردم

زین با لحن ارومی میگفت و این لیلی رو دیوونه میکرد

لیلی : حواست هست زین ؟ حواست به زمان هست ؟ به موقعیتی که داری چی ؟ این چه حماقتیه

زین : تو متوجه نیستی

لیلی : من متوج...ولش کن گوش کن ببین چی میگم ...خسته شدی...خسته شدم از زدن حرف های تکراریه بی فایده ...زین خودت خوب میدونی که داری حماقت میکنی ...و من خوب میدونم که اون حسه مضخرفی که پیدا کردی همش یه خاطر تلقیناییه که به خودت کردی ....فقط تمومش کن ...من بهت قول میدم که به همون سرعتی که بهش حس پیدا کردی به همون سرعت فراموشش کنی ...یه هفته ...دو هفته....یه ماه ...شاید بازم بهش فکر کنی عذاب وجدان داشته باشی اما بعدش فراموش میشه ....فراموش همیشه اتفاقای وحشتناک توی زندگی ادما میوفته چون این بازیه سرنوشته ....ادما چیکار میکنن ؟ تا اخر عمرشون به اون اتفاق فکر میکنن و بخاطرش غصه میخورن ؟ نه زین نه ...فراموش میکنن ...این ذات ادمای فراموشکاره ... میگن خاک مرده سرده ...اولش داغی ...غصه داری اما با مرور زمان زندگی کردن بدون اونو هم یاد میگیری بر میگردی به زمانی که انگار اصلا ندیده بودیش ...پس با حماقت و بچه بازی زندگیتو خراب نکن ...تهش هیچی نیست

Unfelling |ziam|Where stories live. Discover now