▪16▪

1.7K 226 91
                                    

|نگران|

کریست :سلام پسرا...

زین با چشمایی که از حدقه بیرون زده بود بهش نگاه میکرد و اروم از بغل لیام بیرون اومد ....کریست فرصتی نداد و سریع زینو بغل کرد
الکی خندید و اروم در گوشه زین گفت

کریست :نقشس

کرست: خدای من زین دلم برات تنگ شده بود

زینم خندید و با دستش محکم به کمر کریست زد

زین: اوه پسر منم همینطور

لیام در حالی که یک تای ابروش بالا رفته بود اون دوتا پسر رو نگاه میکرد

کریست زینو از خودش جدا کرد و به سمت لیام برگشت

لبخند مهربونی زد .....خدای من اون پسر میدونست که باید چطور رفتار کنه

کریست : وشما خوشتیب ؟

لیام در حالی که دستشو جلو میبرد گفت
لیام : لیام پین

کریست دست لیامو به گرمی فشرد.

……

بعد اشنایی کریست با بقیه کریست به پیشخوان تکیه داده بودو با لبخندی رو لباش میگقت

کریست: مثلا شما اومدید کلاب؟ چرا یه تکونی نمیخورید ؟ کی میاد با من برقصه ؟

لیام: فقط برای عوض کردنه روحیه بود

کریست پوفه کلافه ای کشید و با چشم های ریز شده ای به لیام نگاه کرد

به طرف زین برگشت و نیشخند زد
دست زینو گرفت و رو به لیام گفت

کریست:پس منو زین با هم میرقصمیم

و درحالی که به بقیه پسرا نگاه میکرد به سمت پیست اشاره کرد

هری و لویی که از اول  وسط بودن امیلیا و چارلی هم بهشون اضافه شدن

نگاهش رفت سمت زین ...جوری که کریست دستاشو دور کمر باریکش حلقه کرد بود و سرشو نزدیک گوشش بره بود

نفس کلافه ای کشید و سعی کرد به این فکر کنه که اون دوتا فقط دوستن .....فقط دوست

مثل خودشو زین که اول فقط همکار بودن و لیام به بهانه ی همین بهش نگاه میکرد و تحسینش میکرد

مثل خودشو زین که دیگه دوست شده بودن ...ولی برای لیام دیگه اون دوستی معنایی نداشت

Unfelling |ziam|Where stories live. Discover now