part22

4.8K 455 15
                                    

💢پارت بیست و دو
راست میگه..نه تقصیر منه و نه تقصیر اون..تقصیر اون عوضیه جندس که همه چیو به گند کشید..وخب نمیتونه آینده شرکتشو بخاطر من خراب کنه..درکش میکردم..
-درسته..من از کارم استعفا میدم..
با گفتن این حرفم قلب خودم لرزید و تونستم چهره هری رو هم ببینم که لباشو روهم فشار داد و نگاهش رنگ تاسف گرفت..
مدت زیادی نبود که من تو این کار استخدام شده بودم اما..یه چیز عجیبی منو بهش جذب میکرد..
نمیدونم..بخاطر این که درست کاری بود که استعدادم رو میتونستم نشون بدم یا..
این رییس بداخلاق  و جدی که به طرز عجیبی حتی حرف زدن باهاش تموم اعضای بدن و حواسمو درگیر میکنه و فکر کردن به این باعث میشد چیزیو حس کنم که تابحال حس نکردم..
هری چند قدم اومد سمت و از کنارم رد شد ..
ناراحت نشده بودم..اون داشت کار درستیو انجام میداد..فقط یخورده از شانس بدم دل خور بودم که خب..میتونم بعدا با خودم حلش کنم و اینو باید بهش میفهموندم..
آروم پشتش شروع کردم به راه افتادن..باید جو رو عوض میکردم..
-باغبونی میکنین؟
برگشت سمتم..نگاهش متعجب بود..
الانه که با خودش بگه من اخراجش کردم و اونم انگار نه انگار..
-بعضی وقتا..
داشت به ته گلخونه نزدیک میشد و بوته ها تبدیل به درختای کوتاه شده بودن..
-اینجا جای قشنگیه..
سرشو تکون داد و کنار یکی از درختا وایستاد..
رفتم کنارش..
-این رو خودم چندسال پیش کاشتم..چه بزرگ شده..
داشت لبخند میزد  بدون اینکه بخوام منم لبخند زدم و دستمو کشیدم رو تنش..
-درخت قشنگیه..
چند لحظه بود که داشتم به بقیه درختاهم نگاه میکردم که متوجه سنگینی نگاهش شدم..
همین که سرمو چرخوندم نگاهشو از روم برداشت و شروع کرد به راه رفتن..
زیر دلم یه چیزی تکون خورد..هردفعه که اینطور نگاهم میکرد این اتفاق می افتاد ..
-باید لباس مخصوص میپوشیدیم..اینجا باید لیز باشه..
پشت سرش شروع کردم به راه رفتن..
یکم از لیزم لیز تر بود ..دستامو باز کرده بودمو زبونم بیرون بود و داشتم اروم از روی سنگایی که بغل راه بود میرفتم ..
یه لحظه سرمو بالا گرفتم که نگاهم به نگاهش گره خورد ..دوباره همون اتفاق ..
-مواظب با..
هنوز حرف هری تموم نشده بود که پاهام رفتن هوا و با کمر اومدم رو زمین ..
سرم از زمینی که خوردم گیج رفت و هری رو دوتا میدیدم..
قیافش انقدر دیدینی بود که داشتم ارزو میکردم چند دفعه دیگه میفتادم..
دهنش کاملا باز بود و دستش وسط هوا مونده بود..
یه لحظه سریع برگشت سمتم و خواست یه قدم برداره که پاش لیز خوردو مستقیم داشت پرت میشد رو سرم..
هردومون شروع کردیم به داد زدن..
دستشو تکون داد و خواست یکی از دیوارارو بگیره که نیفته اما بیشتر لیز خوردو من چشمامو بستم ..قراربود توسط هیکل هری استایلز به فاک برم و له شم..
یه صدایی که درست نزدیکم بود رو شنیدم اما چیزیرو حس نکردم جز یه چیز سردی که رو پیشونیم تکون میخورد..
آروم یه چشممو باز کردم که ببینم کجام ..
دوباره اون پروانه ای که صبح بخاطرش سوتی دادم یکم پایین تر از گردنم بود..
سرمو آروم گرفتم بالا..
گردنبند استایلز داشت میخورد به پیشونیم و سردیشو حس میکردم و خودش که چشماشو داشت روهم فشار میداد..
دست و پاهاشو دوطرفم باز کرده بود و سنگینیشو رو دستاش نگه داشته بود ..
آروم یکی از چشماشو باز کردو نگاهم کرد..
حتما تموم لباساش به گند کشیده شده..
داشت یه جور طلبکارانه نگاهم میکرد و هر لحظه ممکن بود دادبزنه...
خندمو کنترل کردم و بجاش دندونامو نشونش دادمو آروم زمزمه کردم..
-اوپس..
چند ثانیه همونطور نگاهم کرد و یهو زد زیر خنده ..
یه برقی از سرتا پای وجودم رد شد و خنده از صورتم پرید..
اون واقعا زیبا میشد وقتی که میخندید..
بعد چند ثانیه از روم رفت کنار و نشست رو همون گلای لیز..
منم سریع بلند شدم..
پشت کتم افتضاح شده بود و موهام گلی بود..
-پیراهنم برند بود تاملینسون..
هری همونطور که با پوکرفیس نگاهم میکرد گفت..
نمیدونستم چی بگم..روکل پیراهنش لکه بود و از سفید ببه قهوه ای تغییر پیدا کرده بود..
نگاهمو ازش گرفتمو سرمو انداختم پایین..
بعد چندثانیه که حرفی ازش نشنیدم سرمو بالا گرفتم..
داشت نگاهم میکرد و یه لبخند محوی هم رو لبش بود..
دقیقا باید چیکار کنم الان؟؟
همونطور داشت نگاهم میکرد و نگاهشو رو اجزای صورتم میچرخوند..
میتونستم جمع شدن خون تو صورتمو حس کنم..
چرا طوری نگاه میکنه که فرصت نفس کشیدنم ازم میگیره؟؟
لبخندش داشت بیشتر میشد و چال صورتش خودشو بیشتر نشون میداد..
اون اصلا شبیه اون کسی که من اولین بار تو دفترش دیدم نبود..
شبیه بچه ها..نگاهش روشن تر بود و دیگه اخم نداشت..
همون تر داشتم نگاهشو تجزیه میکردم که دهنشو باز کردو خواست یه چیزی بگه که..
-هری؟؟؟لوییس؟؟کجایین شما؟؟

He Was BlueWhere stories live. Discover now