part29

4.6K 500 22
                                    

دستمو اوردم بالا و یه تیکه از موهاشو زدم کنار..
یه نگاه به دستم کرد و خندید و موهاشو گذاشت پشت گوشش.. سرمو بردم نزدیک گوشش و گفتم
-آم..م..من فکرنکنم بتونم اینو بخورم..
با دستم لیوانو نشونش دادم
-چرا؟
-اگه بخورمش فکر نکنم بتونم تا اخر مهمونی دووم بیارم..خیلی قویه..
سرشو تکون داد و صاف وایستاد و دورو ورشو نگاه کرد..
دستشو اورد سمت دستم..
همین که نواه سرشو برگردوند لیوانو ازم گرفت و سر کشید و دادش دستم..
فکم از سرعت عملش باز موند..
یه لبخند زد و برگشت سمت جمع اونا..فکرکنم داشت به حرفاشون گوش میداد..
یه نفر که پیشبند سفید به کمرش بسته بود اومد سمت نواه و تو گوشش یه چیزی گفتو اونم سرشو تکون داد..
-میز شام آمادست دوستان..بفرمایید تو ساختمون..
نوا رو به جمعمون گفتو خودش دستشو گذاشت پشت هری و راه افتاد..
اومدم قدم بردارم که انگشتای هری سریع بین انگشتام گره خورد و منو دنبال خودش کشید ..
وقتی اومدم کنارش سرشو اورد پایینو تو گوشم زمزمه کرد..

-از کنار من تکون نمیخوری لویی..
قلبم لرزید و زیرشکمم یه چیزی تکون خورد..
نمیدونم بخاطر حرفش بود ..نفسش که به گوشم خورد..یا دستش که محکم دستمو گرفته بود..
سرمو تکون دادمو دنبال نواه وارد ساختمون شدیم..
گروهشون که همون حدود ده نفر بودن داخل بودنو داشتن به یه سمتی میرفتن..
این ساختمون واقعا بزرگ بود..اصلا اینجا واسه یه نفر بود یا اینکه هتله؟؟
نواه مارو سمت یه سری پله فرستاد و بهم لبخند زد..
منم لبخند زدم و کنار هری از پله ها رفتم بالا ..
به یه سالن بزرگ رسیدیم که یه میز مستطیلی بزرگ وسط سالن بود که از همین جا میتونستم رنگ و وارنگ بودن غذاهای روشو ببینم..

هری دستمو ول کردو یه صندلی رو برام کشید.. و خودشم رو آخرین صندلی نشست..
..صندلی بغلم هنوز خالی بود که همون پسری که با هری حرف زده بودو خودشو معرفی نکرده بود اومد کنارم..
-چطوری ؟
بهم گفتو صندلیشو کشید جلوتر..
-اوه ممنون..
-فکرکنم من خودمو معرفی نکردم..منم دنم ..
سرشو اورد جلوتر و اروم زمزمه کرد..
-دهمین نفرگروهمون که هنوز سینگله..
دستشو گرفت سمتم..
خندیدم و دستشو فشار دادم..
-خوشحالم از دیدنت..
سرشو تکون داد و سرشو یکم خم کرد و به هری نگاه کرد..
هری داشت با نوآه که اونطرف میز نشسته بود حرف میزد..فکرکنم باید سردستشون باشه..چون هری فقط بااون حرف میزد..
-اولین باری که هریو دیدم با خودم گفتم..اوه فاک اون خیلی جذابه ,خوش به حال بی افش..
قاعدتا من الان بی افش محسوب میشدم..
خندیدم و سرمو انداختم پایین..
-اما وقتی امشب تورو دیدم گفتم..اوه فاک..همراه شریک جدیدمون خیلی جذابه..خوش به حال هری..
حرفشو با خنده زد و منم خندیدم
-اینطورم نیست دن..
دستشو دراز کرد سمت لیوانش رو میز
-من هیچوقت تو تعیین جذابیت اشتباه نمیکنم لویی..
خندیدم و سرمو تکون دادم..اون پسره باحالی بود..خودشم کم از جذابیت نداشت ..اگه یکم کمتر تتو داشت و کل صورتشو سوراخ سوراخ نکرده بود..
نواه  با چنگالش زد به لیوان وبه کل میز نگاه انداخت

-خب مثل اینکه همه هستن درسته؟
بعد اینکه مطمئن شد همه هستن دستشو گذاشت رو دست پسری که کنارش بود و بهش لبخند زد..اوه باید دوست پسرش باشه..
-همتون میدونین که امشب جمع شدیم که شراکت جدیدمون رو با استایلزه عزیز جشن بگیریم و امیدوار باشیم که رابطمون رو به بهترین شکل ادامه بدیم..
همه حرفشو تایید کردن و هری ازشون تشکر کرد ..
-اما..قبل از اینکه شام رو سرو بشه فکر کنم باید یکی از رسمامونوبه افتخاره عضوای جدیدمون زنده کنیم درسته؟
همه زدن زیر خنده و یکی از انتهای میز بلند گفت..
-کدومشو میگی نواه؟
-اوه فرد..کم شوخی کن..
بازم همه خندیدن
-باید یه بوسه دور میز بچرخونیم..به امید قوی تر شدن دوستیمون..
بوسه؟؟؟؟منظورش چی بود؟؟؟
به هری نگاه کردم که داشت با دقت به نواه نگاه میکرد تا از حرفاش سر در بیاره..
-ولی..ازاونجایی که هممون کاپل هستیم ..به جز دن..
با دست به دن اشاره کرد و دن هم با خنده سرشو انداخت پایین
-بیاین که اعصاب همو خورد نکنیم و همون قانونی که برای این مواقع گذاشتیمو اجرا کنیم..چطوره؟
همه شروع کردن به دستو سوت زدن..
نواه خم شد سمت دوست پسرش و دستشو گذاشت کنار صورتشو لباشو گذاشت رو لبش و شروع کرد به بوسیدنش..
تو یه لحظه قلبم وایستاد و نفسم تو سینم قفل کرد..
اون منظورش نبود که..وات؟؟؟
اونا داشتن کاملا  درتی همو میبوسیدنو سروصدای بوسشون ازبین دست و صدای بقیه میز میومد..
یه عرق سردی داشت از پشتم میرفت پایینو دستام یخ کردن...
نکنه اونا از ماهم بخوان که..همو ببوسیم..
یکم سرمو کج کردمو زیر چشمی به هری نگاه کردم..
اون داشت لبشو میجویید و چشماشو بسته بود,تو یه ثانیه چشماشو باز کرد و به من نگاه کرد..
از نگاهش معلوم بود که روحشم از این رسمشون خبر نداشته..
هردو نگاهمونو از هم گرفتیم و به نواه نگاه کردم که از بوسیدن دوست پسرش دست برداشت

He Was BlueWhere stories live. Discover now