part16

4.9K 532 89
                                    


-اوه,مشکلی نیست..ش..شما امشب زیاد مست کرده بودین..
چشماش هنوز قرمز بود و معلوم بود الکل هنوز از تنش خارج نشده..
پوزخند زد و دستشو از رو پیشونیش برداشت , نگاهشو ازم گرفت و زل زد به سقف
-تو هم اگه بهت حمله میکردن و میخواستن بکشنت همین کارو میکردی..
نمیدونستم چی بهش بگم..
چشمام اومدن پایینتر و رو بازوهاش موندن..میتونستم اون خطارو واضح تر ببینم..
یه کشتی بود و ..

یه چیزی تو مغزم جرقه زد..
اوه..اصلا من اینجا چیکار میکنم..باید برم..
میدونستم....که باید برم..اما هیچ کدوم از اعضای بدنم از مغزم فرمون نمیگرفتن ..
وقتی دید که حرفی نمیزنم دوباره سرشو برگردوند سمتم..
سریع نگاهمو از بازوش گرفتم..
-تومیتونستی بری ..لازم به موندنت نبود..
تموم کلمه هارو گم کرده بودم و زبونم بازنمیشد..
از یه طرف مغزم درگیر تتو هاش بود و میخواستم از بقیشونم سر در بیارم و از طرف دیگه مغزم داشت بهم یادآوری میکرد که اون بالاتنش لخته..
نگاهش بین چشمام حرکت میکردن و میتونستم بفهمم که عجیب شدنم داره روش تاثیر میذاره..
به هم نگاه میکردیم  ..
نگاهش مثل قبل نبود..اونقدر خشک و بی احساس..فرق داشت..انگار نفوذ پذیر تر شده بود و نمیتونستم از زل زدن بهشون دست بردارم..
اونم انگار همین حسو داشت..حتی هماهنگ شدن پلک زدنامونم حس میکردم..

میدونستم که اگه یکم دیگه همینطوری بمونم ممکنه قلبم از زدن وایسته
اما تو یه لحظه اون حسی که باعث میشد بخوام نگاهش کنم رو گم کردم..
انگار که پرت شده باشم رو زمین..
من هنوز اینجام و نباید باشم..این درست نیست...
تموم انرژیو حسی که داشتمو ریختم تو زبونم و اروم زمزمه کردم..
-م..من.ب..بایدبرم..

همونطور که نگاهش میکردم رو بازوهام خم شدم که از تخت برم پایین اما حلقه شدن انگشتاش دور بازوم سرجام خشکم کرد..
انتظار همچین چیزیو نداشتم..
شوکه شدم و سر جام موندم..
نگاهمون هنوز بهم بود و چشماش رو صورتم میچرخید ..
اروم برگشتم سر جام..
صدای قلبمو کاملا میشنیدم که داشت شدت میگرفت..
هنوز نگاهشو رو صورتم میچرخوند وعرق سردی که روتنم نشسته بود رو حس کردم, وقتی که نگاهش رو لبام وایستاد..
قدرت قورت دادن اب دهنمم نداشتم وبا تموم وجودم حرکت چشمشو دنبال میکردم..
چشماش خماربود و اروم پلک میزد و میتونستم نفسش رو که توصورتم پخش میشد رو حس کنم..
نگاهشواز لبام گرفتو دوباره به چشمام نگاه کرد..
اروم آب دهنمو قورت دادم تا خفه نشدم که برق از سرم پرید..
گرمی لباشو رو لبم حس کردم..

موهای تنم سیخ شدنو نفسم کاملا تو گلوم گره خورد..
بهش نگاه کردم..چشماش کاملا بسته بود..
لباشو به لبام فشار میداد و نفسش از بینیش به صورتم میخورد..
چشمام داشتن بسته میشدن وزیردلم یه لغزشی رو حس کردم و ,هوای اتاق هزار درجه بیشتر شده بود..
همونطور وایستاده بود و حرکت نمیکرد
صدای قلبمو میشنیدم ..کاملا.. مطمئنم اونم میتونست بشنوه
لبام داشتن از گرمی لباش میسوختن و به تموم بدنم انتقال پیدا میکرد
بعد چند ثانیه..یا دقیقه..یانمیدونم حتی ساعت از نفس نکشیدنم,لباشو برداشتو هردومون یه نفس عمیق کشیدیم..
چشمامو باز کردم و اون دوتا تیله ی سبزی که همیشه زیر نظرشون داشتمو درست تو چند سانتی از صورتم دیدم..
چشماش از همیشه قرمزتر بود و به زور بازش نگه داشته بود..
چشماشو بستو دستشو که گذاشت پشت گردنم رو حس کردم و بعد لباشو که دوباره رو لبام گذاشته بود ..
شروع کرد به بوسیدن و زبونشو زد به لب پایینم..
نمیدونستم دقیقا باید چیکار کنم ..
اما بعد چند لحظه  داشتم باهاش همراهی میکردم و دستم بین موهاش بود..
زبونشو تو دهنم کرده بود ولبامو باحرص مزه میکرد و نفساش که هر لحظه داغ تر میشدن داشتن لبو زبونمو میسوزوندن..
بوسیدنمون داشت شدت میگرفت وبعد از اینکه زبونشو برگردوند تو دهنش گاز گرفته شدن لب پایینمو حس کردم و کل بدنم بی حس شد..
دستش از رو گردنم حرکت کرد و رووی بازوم ثابت موند..
انگشت شصتش رو روی پوستم میکشید وداشتم داغ میشدم..
همینطور که لبامون باهم بازی میکرد یه چیز تو مغزم جرقه زد..

....تو داری هری استایلزو میبوسی لویی.....
قلبم از فکری که تو مغزم جرقه زد وایستاد و یه نفس عمیق تو دهنش کشیدم..
چشمام گشاد شدنو سرمو ازش دور کردم..
چشماش هنوز بسته بود و بی حس بود
اولین چیزی که بهش فکر کردم این بود
-فردا قراره که استایلز من رو بکشه..
دستمو از رو صورتش برداشتم و همونطور که صدام میلرزید اروم زمزمه کردم
-م..من نمیتونم..
از رو تخت پریدم پایینو فقط چشماشو دیدم که یه لحظه باز وبسته شدن و بعد خوابش برد

He Was BlueWhere stories live. Discover now