part4

5.5K 529 50
                                    

💢پارت چهارم
یه آسانسور تا 50 طبقه میره,اونوقت اسانسور خونه من تا سه طبقه میاد گیر میکنه..
برخلاف انتظارم خیلی زود آسانسور وایستاد و رفتم بیرون..
یه سالن خیلی بزرگ بود که از چند قدمی من پر از درخت چه و مجسمه های گنده بود..
آروم قدم برداشتم سمت زنی که انتهای این سالن بزرگ پشت یه میز نشسته بود..
واو..سمت راستم کاملا شیشه بود و میتونستم کل لندنو ببینم..اینجا معرکست
-سلام..خوش اومدین
صدای اون زنی که الان بلند شده بود و منم تقریبا نزدیک میزش بودم حواسمو پرت کرد..
-سلام..
جلوی میزش وایستادم..
-تاملینسون هستم..آقای ورنون هستن؟
لبخند زدو از پشت میزش اومد بیرونو رفت سمت در بزرگی که کنارمون بود.
-بله منتطرتون بودن..بفرمایید..
درو باز کرد و رفت کنار که داخل شم..
ازش تشکر کردم و رفتم داخل ,یه مرد تقریبا چاق اونور میزی که انتهای اتاق بود نشسته بود
-لویی تاملینسون..بالاخره پیدات کردم..
راه افتادم سمتش و از اونسمت میزش دستشو که دراز کرده بود رو گرفتم
-سلام..بله..تاملینسون هستم..
-بشین پسرم..
روی صندلی که پشتم بود نشستم..
-اگه بدونی چقدر دنبالت گشتم..
-بله دیروز گفتین که دنبالم میگشتین..
-بله..درسته..
یکم رو صندلی جابه جا شدم و صاف تر نشستم..
-میتونم بپرسم چرا ؟
لپ تابشو بست و به صندلیش تکیه داد..
-تو رو که همه لندن میشناسن..انتظار داشتی من نشناسم؟
-اوه..اون فیلمی که دوربینای رستوران گرفته بودن و پخش شد..درسته؟
سرشو تکون داد..
-خیلی وقت بود که ما دنبال یه شخص با توانایی شما به عنوان محافظ شخصی برای جناب استایلز میگشتیم..
صدای در اومد ..
همون زنی که بیرون بود داخل شد و یه فنجون نسکافه جلوی من و ورنون گذاشت و رفت بیرون..
-گفتین..جناب استایلز؟
-بله..قراره که محافظ شخصیه رئیس این شرکت بشی..
این کار بزرگی بود..یعنی قرارمحافظ آدم به این مهمی باشم؟
-شما از کجا مطمئنین که من انقدرکارم خوبه که میتونم مراقب همچین شخص مهمی باشم؟
-نگران اون نباش..کارت توسط بقیه گاردا و من تایید شده..
یه نفس عمیق کشیدم و نگاهش کردم..
-خب..کارت از همین الان شروع شده چرا نشستی؟
رو صندلی نیم خیز شدم..
-الان؟
-پس چی فکر کردی پسر..یه روزم واسه خودش یه روزه..

از پشت میزش بلند شد وبا کاغذی که دستش بود اومد سمتم..
-اینو امضا کن و برو جایی که بهت میگم ..لباسایی که برات آماده شده رو بپوش و برگرد اینجا
برگه رو گرفت جلوم..
امضاش کردم و بلند شدم..
بهم لبخند زد و زد روشونم..
-ما به کارت اطمینان داریم پسر..خوش اومدی..
-ممنون..اما من باید یه سوالایی بپرسم..درمورد کارم و حقوقم..
-همش رو میفهمی..فعلا بروبیرون لباسی که برات گذاشتم رو بگیر  و بیا طبقه آخر..اون جا میبینمت ..اوکی؟
سرمو تکون دادمو رفتم بیرون..
-جناب تاملینسون..لباساتو تو اون اتاقه میتونین برین بپوشینش..
همون منشیه بود رد دستشو گرفتم و راه افتادم سمت اتاق..
-معلوم نیست اینجا چه خبره..
زیر لبی گفتم ورفتم سمت اتاقه..یه دست کت وشلوار و کفش ورنی رو رو یه صندلی گذاشته بودن..
-شت..اینا قیمتش ازکل هیکل من بیشتره ..
سریع تنم کردمشون و تو آیینه ای که رو دیوار بود خودمو نگاه کردم..
همین که چشمم به خودم افتاد دهنم واموند....
حسابی به تنم نشسته بود و کشیده تر نشونم میداد..
دست کردم تو موهامو مرتبشون کردم..عالی بود..
                                    *****************

-اوه لویی ..خودتی؟
ورنون به محض اینکه از آسانسور بیرون اومدم صدام زد..
خندیدم و رفتم سمتش..
-درست مثل چیزی که میخواستمی..بیا بریم,باید آقای استایلز رو بببینی
یه نفس عمیق کشیدم و فوتش کردم بیرون..
قلبم داشت تند تند میزد..
پشت در وایستادیم..
ورنون زد به در
-آقای استایلز..ورنون هستم..بادیگاردی که گفته بودم همرام هستن
بعد چند ثانیه صدای یه نفر که اولین چیزی که توجهمو جلب کرد لهجش بود رو شنیدم..
-بیاید تو

He Was BlueWhere stories live. Discover now