"تو مستی، کتی. کی بهت گفت چیزی بخوری؟"
"هیچکس. سوالتو جواب دادم پس تو هم مال من و جواب بده، مارسل."
مارسل رفت اون طرف، لیوان و گذاشت کنار و روی تختش نشست. عینکش و در اورد و به دستاش نگاه کرد. من اصلا تکون نخوردم، داشتم نگاهش میکردم.
"چه سوالی؟"
پیش خودم خندیدم و رفتم تا کنارش بشینم.
"تو من و دوست داری؟"
خندیدم و زمزمه کردم.
"به هز نمیگم، ششش!"
و دوباره خندیدم.
مارسل بهم نگاه کرد، و پشت اون عینک دو تا چشم سبز فوق العاده قرار داشتن، من گم شدم. اونا شبیه مال هریه. ولی مارسل هری نیست، اون بهتر از هریه.
"آره، من دوستت دارم کتی."
داستان از نگاه هری
"خب، کتی کجاست؟"
من و نایل نشسته بودیم و داشتیم درباره ی بعضی از دوستامون حرف میزدیم. اوه لعنتی، فراموش کرده بودم که کتی رو ول کردم. از نگاهی که روی صورتم بود، نایل بهم خندید.
"توی آشپزخونه ولش کردم و بهش گفتم چند ثانیه دیگه برمیگردم. بزن بریم!"
سر نایل داد زدم و اون دنبالم اومد. ما از بین آدمای مست و در حال رقص رد شدیم، اونا خیلی بودن. خب، من معروفم پس البته که خیلیا میان. ولی من اصلا به این اهمیت نمیدم، فقط به کتی اهمیت میدم.
ما رفتیم توی آشپزخونه و اون اونجا نبود. به اطراف نگاه کردم ولی هیچ جا نبود، با گیجی به نایل نگاه کردم و اون شونه هاشو بالا انداخت.
"شاید اون طبقه ی بالا تو حمومه؟"
نایل پیشنهاد داد، و من یادم اومد که اون میخواست بره مارسل و ببینه. شاید طبقه ی بالا و تو اتاق مارسله.
"میرم طبقه ی بالا باشه، خوش بگذره!"
من لبخند زدم و نایل سرشو تکون داد. قبل از اینکه برم متوجه شدم که کلی فنجون خالی روی میزه. ولی کتی نمیخواست چیزی بخوره، شاید کسی اومده نوشیدنی بخوره و اون رفته.
داشتم میرفتم بالا که یکی متوقفم کرد، بالا رو نگاه کردم واون آخرین نفری بود که میخواستم ببینم. امی (Amy)، دختری که قلبمو شکست به هزار تیکه تقسیمش کرد. ولی کتی درستش کرد.
"سلام، هری."
اون با پوزخند گفت، در واقع اون جذابه. همون موهای بلوند و چشمای آبی رو داره و یه پیرهن کوتاه و تنگ مشکی پوشیده با یه جفت پاشنه بلند مشکی که باعث شده قدش با من یکی بشه.
"چرا حرف نمیزنی؟"
پیش خودش خندید و من هنوزم یه کلمه حرف نزدم. شوکه شده بودم، What the hell is she doing here? (من ترجمه ش میکردم خوب نمیشد! ) اون خم شد تا من و ببوسه، ولی من به آرومی هلش دادم عقب.
YOU ARE READING
the challenge [persian translate_by bahar]
Fanfictionچیکار میکنی اگه خودت رو توی یه بازی پیدا کنی؟ ولی نه هر بازی ای... یه بازی از عشق. و، نمیتونی کدوم یکی رو انتخاب کنی تا برنده بشی! داستان راجب کتی هست. اون یه دختر جدیده. باهوش، زیبا و بی خیال. اون استعداد خودش رو توی موسیقی دید. کتی و مادرش خیلی جا...
قسمت شانزدهم / مست
Start from the beginning