قسمت دوازدهم / قرار

939 143 26
                                    

داستان از نگاه کتی

'آره هری، باهات میام بیرون.'xx

نوشتم و برای هری ارسالش کردم، برای لحظه ای صبر کردم تا اون جواب بده.

'واقعا؟! خیلی ممنون، کتی. پشیمون نمیشی، بهت قول میدم.'

لبخند زدم و براش نوشتم. ما یکم درباره ی قرار حرف زدیم. هری گفت فردا میریم سینما، چون اون میدونه من عاشق چیزای فانتزی برای اولین قرار نیستم و گفت که فردا ساعت شش میاد دنبالم.

من تعجب میکنم اگه امیلی درباره ی مارسل درست میگفته که از من خوشش میاد پس چرا خودش چیزی نگفته؟ چرا هیچ حرکتی نکرده؟ چرا همیشه آدمای خوب آسیب میبینن؟ همه ی این سوالا توی ذهنم میدویدن. من برای مارسل احساس ناراحتی میکنم. همه ی چیزی که میدونم اینه که با همه ی اون افکار توی ذهنم خوابم برد.

**

"بلند شو!"

احساس کردم یکی از خواب بیدارم کرد، صدای قدمایی رو شنیدم و بعد نور خورشید به صورتم ضربه زد. من ناله کردم و چشمامو باز کردم بعد با دستام پوشوندمشون.

"لعنتی، پرده ها رو بکش!"

سر اون فرد بدون اینکه بدونم کیه داد زدم. چشمامو مالیدم و به اون که روبروم ایستاده بود نگاه کردم.

"امیلی، چرا اینجایی؟"

"مدرسه داریم احمق!"

من تقریبا فراموش کرده بودم که مدرسه داریم. امیلی پوزخند زد و من به دستام نگاه کردم، دوباره بالا رو نگاه کردم و اون ابروهاشو داد بالا. امیلی فهمید که یه چیزی شده. ناله کرد و روی تخت کنار من نشست.

"کتی.. چی شده؟ و سریع بگو!"

من یه نفس عمیق کشیدم و به امیلی نگاه کردم. چیکار میکنه اگه بفهمه من گفتم'باشه'؟ خب، بیا قبل از اینکه چیزی اتفاق نیوفتاده انتظار چیزی هم نداشته باشیم (هر چند میدونم اون سرم داد میزنه)

"به هری گفتم 'باشه'"

به سرعت گفتم، امیلی بلند شد و چشماش گرد شده بودن. لعنت!

"چی؟! دیوونه ای؟ اون تنها کسی بود که قلبتو شکست، کتی!"

همونطور که انتظار داشتم اون داد زد. روی تخت ایستادم و دستمو روی شونه ش گذاشتم.

"تو هم تنها کسی بودی که بهم گفتی این انتخاب خودته و تنها کسی هستی که میتونی تصمیم بگیری."

"اینو گفتم ولی فکر نمیکردم تو بگی باشه؟!"

امیلی اه کشید و لبخند زد، البته لبخند فیک.

"ببخشید، واکنشم بد بود."

لبخند زدم و اون به تنگی بغلم کرد.

"من همیشه برای کمک به تو هستم. همیشه"

تقریبا گریه کردم، این بهترین دوستیه که همیشه میخواستم. نه، خواهری که هیچوقت نداشتم.

the challenge [persian translate_by bahar]Där berättelser lever. Upptäck nu