قسمت دهم / حقیقت

Start from the beginning
                                    

داستان از نگاه مارسل

هری رفت و کتی هم خیلی ناراحته و هیچ توجهی به من نمیکنه. هری باهاش کاری کرده یا بهش چیزی گفته؟ 

"کتی، حالت خوبه؟"

اون بهم نگاه کرد و با لبخند سرشو تکون داد. احساس کردم ایندفعه کتی لبخندش واقعی بود، و یه لبخند الکی نزد.

"صحبت کردن با تو.. باعث لبخندم میشه، من مشکلاتم و دنیا رو فراموش میکنم."

من به افتخاری که میکرد لبخند زدم، اونم متقابلا لبخند زد. واقعا عاشق اینم که باعث میشم اون لبخند بزنه، ولی بنظر میرسه اون داره یه چیزی رو تحمل میکنه. و اجازه بدید حدس بزنم که چه کسی مودش رو عوض کرده چون توی اولین روز کتی حالش کاملا خوب بود، الان اون ناراحته.. ممم.. اولین و تنها کسی که میتونه باشه، هری؟

"هری چیزی بهت گفت؟"

کتی جواب نداد، و مجبورم نبود جواب بده چون سکوتش همه چیزو تایید کرد. من نمیخوام بهش فشار بیارم، میخوام هروقت که دوست داره حرف بزنه.

"مارسل، کِی میخوایم روزمون رو با هم داشته باشیم؟"

اون موضوعو عوض کرد و یه لبخند بزرگ زد. من واقعا از الان منتظر اون روز بودم.

دوست دارم که یه روز رو با کتی بگذرونم، نزدیکش بشم و بشناسمش. من میخوام که کتی به من اعتماد کنه هر چند از این میترسم که اون به هری اعتماد کنه چون این میشه بزرگترین اشتباهش.

"جمعه؟"

اون با هیجان سرشو تکون داد و منو خیلی تنگ بغل کرد.

"ممنون، بهت قول میدم که بهترین روز زندگیمون میشه."

من کاملا با هیجان سرمو تکون داد.

**

"هری!"

اسمشو صدا زدم، رفتم طبقه ی بالا و توی اتاقش. در زدم و وارد اتاق شدم، هری روی تختش دراز کشیده بود و داشت به سقف نگاه میکرد.

"چیزی میخوای؟"

"به کتی چی گفتی؟"

هری با سرعت بلند شد و نگران بنظر میرسید. اوه، پس الان اون نگرانه؟ البته، یه چیزی به کتی گفته. چرا از اولش برای آسیب زدن به کتی فکر نکرده بود؟ چطور میتونه به یه آدم فوق العاده و زیبا مثل کتی آسیب بزنه؟

"حالش خوبه؟"

هری ایستاد و اومد نزدیکتر، من به یه چیزی توی چشماش توجه کردم.. اون درباره ی کتی نگران و دلواپس بود. اون هیچوقت اینجوری نبوده، این به این معنیه که هری.. کتی رو دوست داره؟

"چی بهش گفته بودی؟"

من تکرار کردم و اون به پایین نگاه کرد.

"مهم نیست."

هری گفت. خیلی ناراحت بنظر میرسید و حس گناه تمام صورتشو گرفته بود. دیگه چیزی نگفت.  از در اتاق رفت بیرون و منو توی اتاقش تنها گذاشت. صدای بسته شدن درو شنیدم. از پنجره ی اتاقش نگاه کردم و اون توی ماشینش بود. بعد رانندگی کرد و رفت. این اولین باره که من هری رو اینجوری میبینم.

فکر میکنم یه چیزی هست، هری داره یه چیزی رو مخفی میکنه.

داستان از نگاه کتی

"آه، متاسفم کتی. ولی من بهت هشدار داده بودم، حدس میزنم اون فریبمون داده."

امیلی برام ناراحت بود، و من یه کلمه هم حرف نزدم. چطوری هری تونست اون کارو باهام بکنه؟ مگه چیکار کرده بودم که باعث شدم هری بهم دروغ بگه؟ مارسل از اون خیلی بهتره. اون هممون رو فریب داده، ولی بیشتر منو.

دروغ گفتم، من نبخشیدمش. از دستش عصبانیم، ولی ازش متنفر نیستم. ازش متنفر نیستم چون هریِ واقعی رو میشناسم، من هریِ واقعی رو زیر این همه چیز لعنتی که انجام داده میشناسم. مارسل هیچوقت بهم آسیب نمیزنه اونطور که هری زد، نه بخاطر اینکه اون خوره ست بلکه بخاطر اینکه اون عاشق همه س و بهشون توجه میکنه. چیزی که بیشتر از همه آسیب میزنه اینه که من فکر میکردم هری عوض شده، من با گفتنش باورش کردم. نمیدونم چرا یا چطوری توی این باورش کردم، ولی درسته چون هری خوش بود.

"من الان میرم و تو باید استراحت کنی."

سرمو تکون دادم و امیلی رفت بیرون. چراغای اتاقمو خاموش کردم و اتاق تاریک شد. سرمو گذاشتم روی بالشت و اشکی رو که توجه نکرده بودم از چشمم چکیده پاک کردم.

نمیدونم چرا دارم گریه میکنم.. باشه، دوباره دروغ گفتم. میدونم. من آسیب دیده و شکستم، من بهش اعتماد کردم و اون انداختم زمین. بهش اعتماد کردم چون.. شروع کردم که دوستش داشته باشمو من عاشق جذابی و قیافه ش نشدم، ازش خوشم میاد چون هری خودشه. اینو بعد از اون روزی که با هم داشتیم فهمیدم.

هری هنوز دوستمه، ولی یه قسمت کوچیک از من بیشتر دوستش داره. واو، من خیلی احمقم. به نظر میرسه جفتمون به یه چیزایی توجه میکنیم.

هری به این توجه میکنه که تغییر کرده و من به این توجه میکنم که ازش خوشم میاد.

ولی من نمیخوام هریو ببخشم. نخواهم بخشید.

---------------

اینم قسمت دهم.. مرسی از اون دوستایی که داستانو میخونن وبا کامنتاشون امید میدن بهم.

لایک و کامنت و تبلیغ داستان یادتون نره..

لطفا داستانی که خودم نوشتم رو هم برید بخونید. توی پروفایلم هم خودش و هم لینک اشتراک گذاریش هست با دوستاتون به اشتراک بذارید و با نظراتون خوشحالم کنید

واقعا عاشششششق همتونم X

the challenge [persian translate_by bahar]Where stories live. Discover now