part 50_the end

334 59 40
                                    

دنیل:بل.
بل با شنیدن صدای دنیل به سمتش برگشت و گفت: تو اینجا چیکار میکنی.
دنیل کنار بل نشست و گفت: بلاخره پیدات کردم.
بل: واسه چی دنبالم بودی؟
دنیل حرفاتون رو شنیدم بل... همه حرفایی که به جیسونگ رو زدی رو شنیدم.
بل: چه میخوای بگی که متاسفم اون همه درد کشیدی؟ نگو.
دنیل: منی که چندسال دوستت بودم جوری تظاهر کردی‌که انگار خوشبختی و خوشبختی از تو وجود نداره... واسه دردهایی که کشیدی متاسفم حداقل میتونستی به من بگی... من چندسال دوستت بودن ولی تو من رو به عنوان یه دوست ندیدی و عین اشغال پرتم کردی اونور.
بل تحمل نیاورد و پاشد که بره دنیل دستش رو گرفت و گفت:کجا دارم باهات حرف میزنم.
بل: از شنیدن حرفای تکراری خسته شدم دنیل، نمیخوام چیزی بشنوم ولم کن.
دنیل: ولی من هنوز دوستت دارم بل... تو هنوز دوستمی.
بل:چی؟
دنیل:درست شنیدی.
بل گریه کرد و گفت؛ متاسفم... متاسفم که باعث شدن عذاب بکشی هق.
دنیل:بیا بغلم.
بل به بغل دنیل رفت و گفت: دنیل من...
و حرفش با ورود چاقوی تیزی از پشتش قطع شد، باز دراومدن و وارد شدن چاقو به چند باره از دهنش خون اومد و دنیل ازش جداشد و با پوزخند بهش خیره شد و گفت: خیلی ساده ای بل...فکر کردی واقعا بعد از کارایی که کردی میتونم ببخشمت؟ههه نه.
بل به زمین افتاد و درحالی که خون به بالا می‌آورد و از پشتش خون می‌رفت به دنیل نگاه کرد‌.
دنیل: این حرفا رو گفتم چون میخواستم ازت انتقام لوهان رو بگیرن... شاید جیسونگ ببخشتت ولی من نمیبخشمت... انتظار داشتی بزارم زنده بمونی؟نه.
اسلحش رو درآورد سر بل گرفت و گفت: چه بد... جئون بل ببین به چه روزایی افتاده... بلی که همیشه خوشگل یود و دل هرادمی رو می‌برد ببین الان به چه وضعه بیچاره... راستی تو اون یکی دنیا میبینمت بل و سعی کن توی زندگی بعدی با من درنیفتی... برات بد تموم میشه.
و اسلحه رو فشار داد و بل روب زمین افتاد، بعد از اون اسلحه رو به سر خودش گرفت و فشار داد و خودشم روی زمین افتاد.
و این بود پایان دو دوست، هیچوقت بل فکر نمی‌کرد به دست دوست صمیمیش کشته شه.
..........................
جیسونگ پیش مینهو بود و از دستش گرفته بوو و به مینهو خیره بود.
جیسونگ:پس کی میخوای چشمات رو باز کنی؟ میدونی چند روزی بیهوشی؟جیسو و جیهون بهت احتیاج دارن... همش دارن گریه میکنن.
به لبای مینهو بوسه ای زد و بیرون رفت، با دیدن سوجین گفت: مامان و بابام کوشن؟یا جیسو؟
سوجین: به خونه فرستادمشون گفتن اکه جیسو اینجا بمونه ممکنه سرما بخوره.
جیسونگ سری تکون داد و پیش سوجین نشست و سرش رو به روی پای سوجین گزاشت.
سوجین: چی شده جیسونگ؟
جیسونگ: هیچی... دلم برای بل میسوزه.
سوجین: بل پی شد؟مرد؟
جیسونگ:نه... ولی به هیچکدوم آسیب نرسوند... دلم واقعا براش میسوزه... تقصیر بل نبود که اینطوری بی رحم شده بود تقصیر مامان وباباش بود که پیشش نبودن و بهش زمان نزاشته بودن یا حتی... حتی وقتی بهش تجاوز میشد بهش باور نمیکردن.
سوجیت:تجاوز؟
جیسونگ پاشد و همه چیز رو به سوجین تعریف کرد.
سوجین: خدای من.
جیسونگ: میدونی سوجین وقتی بل اینارو گفت یه چیزی فهمیدم...انسان هارو واقعا نباید از روی ظاهر قضاوت کنیم خود منم فکر میکردم شیطانتر از اون وجود نداره ولی اونم کم سختی نکشیده هرکی به جاش بود ممکن بود که خودکشی کنه ولی بل با همه اینا واقعا خوب به کنار اومده سعی کردم یه شانس دیگه بدم و برش گردونم ولی رفت.
سوجین: خوب کرد رفت اگه ممکن بود بیاد بازم یه نقشه دیگه می‌کشید.
جیسونگ:ولی چشماش این رو نمی‌گفت.
سوجین از دست جیسونگ گرفت و گفت: هرچی بل مهم نیست الان... الان مینهو مهم هست جنی و رز مهم هستن که هنوز هیچکدومشون به هوش نیومدن... میگم چیزه برو یه دوش بگیر و توی تختت دراز بکش و کمی استراحت کن فردا دوباره میای.
جیسونگ:نه از پیش مینهو نمیخوام جدا شم.
سوجین: من اینجام ولی میخوای مینهو تورو اینطوری ببینه؟
جیسونگ:نه.
سوجین: پس برو خونه حداقل دوش بگیر و لباسات رو عوض کن بعدش بازم بیا.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 15 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

☆Unwanted marriage☆(complete)Where stories live. Discover now