part 45

292 56 21
                                    

جیسونگ به هوش اومد و با دیدن پدر ومادر مینهو و خودش و خود مینهو با تعجب به دوروبر نگاه کرد و فهمید که توی بیمارستانه و بعد از یاد آوردن هرچیزی گیج و منگ کمی پاشد که مینجی اومد گفت: عزیزم پانشو.
جیسونگ:خیلی درد دارم وای... بچه ها کجان؟
سوجین: الان پرستار میارتشون.
جیسونگ:حالشون خوبه؟ چیزیشون نشده؟
مینهو کنار همسرش نشست و گفت: خیلی ممنون عزیزم واسه دادن بچه هامون.
پرستار در زد و همراه با دوتا بچه وارد شدن و اونا رو کنار تخت کوچک نوزدان گزاشتن و بیرون رفتن جیسونگ با دیدن بچه ها گریشون گرفت.
جیسونگ:وای چقدر کیوتنن.
سوجین: خوب اسمی واسشون انتخاب کردین؟
مینهو گفت: آره خیلی اسم بود ولی قشنگترهاشون واسه این دوقلو انتخاب کردین بگیم عزیزم؟
جیسونگ:اسم دختره جیسو و اسم پسره جیهون.
سوجین: وای چه اسم های قشنگی.
سوجین کنار دوقلو ها اومد و گفت: چطورین نوه های من؟ واییی شما چقدر نازین اخه‌، جیسو؟جیهون؟ وای کیوتاااا.

سوجین کنار دوقلو ها اومد و گفت: چطورین نوه های من؟ واییی شما چقدر نازین اخه‌، جیسو؟جیهون؟ وای کیوتاااا

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اینا هم بچه های مینسونگ🌚 جیسو و جیهون.
مینجی و سه ووک هم با دیدن نوه هاشون شروع به گریه کردن.
سه ووک: خیلی نازن.
مینجی: دیدی عزیزم؟ تو میخواستی جیسونگ رو مجبور کنی بری این دوتا رو سقط بده.
سه ووک: خوب آره اون زمان دیگه زمان خیلی سختی یود و حقم داشتم.
مینجی: آره ولی خب این دوتا فرشته رو آدم دلش نمیاد اذیتشون کنه.
در زده شد و هیونجین وارد شد و با خوشحالی پیش دوقلو ها رفت‌.
هیونجین:وای خدا من قربون شماها بشممم.
مینهو: به به چه عجب آقا از ژاپن اومدن.
هیونجین: به خدا اگه پدرم نبود من پلاس بودم توی سئول ولی چه میشه کرد... فلیکس باید واسم سه قلو بیاری.
فلیکس:یااا هنوز ما ازدواج نکردیممممممم میگی سه قلو بیار.
هیونجین: من نمیدونم من سه قلو میخوام.
سوجین: دیدی فلیکس اقا؟ گفتم که هیونجینم سه قلو میخواد.
هیونجین: البته که میخواممم.
فلیکس: من ازدواج نمیکنمممم.
سوجین و هیونجین باهمدیگه گفتن: تو گوه میخوری با من.
فلیکس:نهههه‌
.............................
دنیل با خوشحال وارد خونشون شد و گفت: عزیزم کجایی؟ جیسونگ بچه هاشون رو به دنیا آورد یکیشون دختره یکیشون پسر اسمشون جیهون و جیسو هست خیلی کیوتن باید...بل؟
بل که با پوزخند روی مبل نشسته بود گفت: سلام عزیزم، دلت واسم تنگ نشده بود؟
دنیل: تو اینجا چیکار میکنی؟ لوهان کجاستتت؟
بل: حالش خوبه ففط بیهوش هست.
دنیل:لوهاننننن.
دنیا که خواست بره پیش دوست پسرش، بل گرفت و اون رو انداخت زمین و اسلحش رو درآورد و گفت: نه نمیری پیشش.
دنیل: تو مگه نمرده بودی؟
بل خندید و گفت: مگه من میمیرم؟ من رو نشناختی؟
دنیل:باز میخوای چیکار کنییی؟
بل: انتقام میگیرم.
.............................
فلیکس: ازت قهرم چون همش تو ژاپنی.
هیونجین: عزیزم به خدا تقصیر پدرمه میخواد من رو جانشین شرکتش کنه.
فلیکس: به دیدنم نمیای با حسرت به بقیه نامزدا نگاه میکنم و میگم ای کاش تو هم پیش من بودی.
هیونجین نامزد لوسش رو بغل کرد و گفت: دیگه نمیرم تا وقت ازدواجمون اینجا هستم و بعدش که ازدواج کردیم تورو هم با خودم میبرم تو ژاپن زندگی می‌کنیم.
فلیکس:واقعا؟
هیونجین:اوهوم.
فلیکس هم هیونجین رو بغل کرد و گفت: عاشقتم.
هیونجین:همچنین قول میدی بهم سه قلو بیاری؟
فلیکس:هیونجیننننن.
هیونجین:باشه باشه غلط کردم.
.......................
جنی: باورم نمیشه همه خبر داشتن به جز ما.
سان که گوشش رو به شکم وویونگ چسبونده بود گفت: پس چرا لگدی چیزی نمیزنه؟
وویونگ:همسر خنگ من، بچه هنوز ۴ هفتس که اومده و اندازه نخود هست انتظار داری لگد بزنه؟
سان:وای خیلی خوشحالم خدایاا بلاخرههه، از این به بعد کار بیکار میمونی خونه و نمیزاری به بچمون آسیب برسونه.
جنی:راس میگه.
وویونگ:وای پس بگین کارم رسما تموم شد.
جنی:اره عزیزم.
سان:بالش بزار و تکیه بده.
وویونگ:بابا هنوز شکمم گنده نشده چرا باید بالش بزارم؟
سان:بچه آسیب میبینه.
وویونگ:بابا بچه هنوز اندازه نخوده چی میگی.
جنی و رز خندیدن که وویونگ گفت: شما کی بچه میارین؟
جنی: ما قصد بچه نداریم میخوایم کل دنیا رو بگردیم بعد.
رز:آره راس میگه.
سان:عزیزم اسمش رو چی بزاریم؟
وویونگ:بابا بزار چند ماه بگذره شکمم کمی گنده شه بعد.
جنی و رز بیشتر خندیدن و باز سان هی میگفت اسم بچه رو چی بزاریم اصلا دختره یا پسره ...
.........................
۳ روز گذشت و جیسونگ از بیمارستان مرخصی شد همراه با دوقلو هاش به خونه اومدن، مینجی به جیسونگ کمک کرد تا روی تخت دراز بکشه.
مینجی: یواش بخیه هات پاره نشن.
مینهو و سوجین بچه هارو توی تخت جدید که واسه دوقلوهاخریده بودن وو توی اتاقشون جا داده بودن گزاشتن.
سوجین: خیلی خب خوابن صدا نکنین.
مینهو: وای خیلی کیوتن هنوزم باورم نمیشه اینا فرشته های منن؟
سوجین: اره عزیزم.
سوجین خودشم با عشق به بچه ها نگاه میکرد سوجین عاشق بچه بود چون خودش نتونسته بود بچه دار بشه و به هرکاری می‌رفت میگفتن اون نمیتونه بچه دار شه و هی ناراحت بود ولی بعدها وقتی فلیکس و مینهو بزرگ شدن میخواست اونا زودتر ازدواج کنن تا براش حداقل نوه بیارن.
سوجین از سر دوتا نوه هاش بوسید و کنارشون نشست، سونگهون کنار همسرش رفت و گفت: عزیزم گریه نکنیا.
سوجین: نه نمیکنم نگران نباش.
مینهو کنار همسرش رفت و گفت: درد نداری؟
جیسونگ:نه.
مینهو: چیزی احتیاج داری؟
جیسونگ:نه راحتم.
مینهو:باشه پس.
کنار همسرش دراز کشید و گفت: ازت ممنونم.
جیسونگ: من از تو خیلی ممنونم.
مینهو بعد از زدن بوسه کوتاهی پاشد و کنار بچه هایی که داشتن توی خواب میخندیدن رفت.
مینهو:وای چقدر ناز.
فلیکس:وای خیلی خوشگلننن.
مینهو: میخوای بغلت بگییری؟
فلیکس:نمیفته؟
مینهو:نه ، هیونجین تو هم بیا.
مینهو بچه هارو اروم ورداشت و یکیش رو به دست فلیکس و اون یکی رو به دست هیونجین داد‌.
فلیکس:وای چه بانمکه چه دستاش کوچولو هستنننن لپاش چه خوردنی هستن وایی.
هیونجین:وای میخوام زودتر ازدواج کنم و بریم خونه زندگیمون سه قلو بیاریم.
فلیکس: عزیزم تو قصد داری من رو حرص بدی؟ سه قلو میگی قراره رسما پاره شم.
هیونجین: من سه قلو میخوام.
سوجین: منم همینطور داماد عزیزم.
هیونجین: بیا مادر شوهر گلمم
گلمم سه قلو میخواد.
فلیکس:هیونگ تو یه چیزی بگو.
مینهو: منم سه قلو میخوام.
فلیکس:هیونگگگ.
همشون خندیدن و بعد بچه ها رو روی تخت گزاشتن و بیرون رفتن و اون خوانواده ۵ نفری رو تنها گزاشتن
Vote and comment ♥️

☆Unwanted marriage☆(complete)Where stories live. Discover now