°جیسونگ امگای مهربون و شیطونی هست که همراه با پدر و مادرش زندگی خوبی داره اما تا اینکه یه روز پدرش بهش میگه باید با پسر شریکش یعنی پسر خوانواده لی ازدواج کنه،و جیسونگ بعد از کلی دردسر و راضی کردنش توسط مامانش، قبول میکنه که پسر خوانواده لی رو ببینه،...
جیسونگ به هوش اومد و با دیدن پدر ومادر مینهو و خودش و خود مینهو با تعجب به دوروبر نگاه کرد و فهمید که توی بیمارستانه و بعد از یاد آوردن هرچیزی گیج و منگ کمی پاشد که مینجی اومد گفت: عزیزم پانشو. جیسونگ:خیلی درد دارم وای... بچه ها کجان؟ سوجین: الان پرستار میارتشون. جیسونگ:حالشون خوبه؟ چیزیشون نشده؟ مینهو کنار همسرش نشست و گفت: خیلی ممنون عزیزم واسه دادن بچه هامون. پرستار در زد و همراه با دوتا بچه وارد شدن و اونا رو کنار تخت کوچک نوزدان گزاشتن و بیرون رفتن جیسونگ با دیدن بچه ها گریشون گرفت. جیسونگ:وای چقدر کیوتنن. سوجین: خوب اسمی واسشون انتخاب کردین؟ مینهو گفت: آره خیلی اسم بود ولی قشنگترهاشون واسه این دوقلو انتخاب کردین بگیم عزیزم؟ جیسونگ:اسم دختره جیسو و اسم پسره جیهون. سوجین: وای چه اسم های قشنگی. سوجین کنار دوقلو ها اومد و گفت: چطورین نوه های من؟ واییی شما چقدر نازین اخه، جیسو؟جیهون؟ وای کیوتاااا.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
اینا هم بچه های مینسونگ🌚 جیسو و جیهون. مینجی و سه ووک هم با دیدن نوه هاشون شروع به گریه کردن. سه ووک: خیلی نازن. مینجی: دیدی عزیزم؟ تو میخواستی جیسونگ رو مجبور کنی بری این دوتا رو سقط بده. سه ووک: خوب آره اون زمان دیگه زمان خیلی سختی یود و حقم داشتم. مینجی: آره ولی خب این دوتا فرشته رو آدم دلش نمیاد اذیتشون کنه. در زده شد و هیونجین وارد شد و با خوشحالی پیش دوقلو ها رفت. هیونجین:وای خدا من قربون شماها بشممم. مینهو: به به چه عجب آقا از ژاپن اومدن. هیونجین: به خدا اگه پدرم نبود من پلاس بودم توی سئول ولی چه میشه کرد... فلیکس باید واسم سه قلو بیاری. فلیکس:یااا هنوز ما ازدواج نکردیممممممم میگی سه قلو بیار. هیونجین: من نمیدونم من سه قلو میخوام. سوجین: دیدی فلیکس اقا؟ گفتم که هیونجینم سه قلو میخواد. هیونجین: البته که میخواممم. فلیکس: من ازدواج نمیکنمممم. سوجین و هیونجین باهمدیگه گفتن: تو گوه میخوری با من. فلیکس:نهههه ............................. دنیل با خوشحال وارد خونشون شد و گفت: عزیزم کجایی؟ جیسونگ بچه هاشون رو به دنیا آورد یکیشون دختره یکیشون پسر اسمشون جیهون و جیسو هست خیلی کیوتن باید...بل؟ بل که با پوزخند روی مبل نشسته بود گفت: سلام عزیزم، دلت واسم تنگ نشده بود؟ دنیل: تو اینجا چیکار میکنی؟ لوهان کجاستتت؟ بل: حالش خوبه ففط بیهوش هست. دنیل:لوهاننننن. دنیا که خواست بره پیش دوست پسرش، بل گرفت و اون رو انداخت زمین و اسلحش رو درآورد و گفت: نه نمیری پیشش. دنیل: تو مگه نمرده بودی؟ بل خندید و گفت: مگه من میمیرم؟ من رو نشناختی؟ دنیل:باز میخوای چیکار کنییی؟ بل: انتقام میگیرم. ............................. فلیکس: ازت قهرم چون همش تو ژاپنی. هیونجین: عزیزم به خدا تقصیر پدرمه میخواد من رو جانشین شرکتش کنه. فلیکس: به دیدنم نمیای با حسرت به بقیه نامزدا نگاه میکنم و میگم ای کاش تو هم پیش من بودی. هیونجین نامزد لوسش رو بغل کرد و گفت: دیگه نمیرم تا وقت ازدواجمون اینجا هستم و بعدش که ازدواج کردیم تورو هم با خودم میبرم تو ژاپن زندگی میکنیم. فلیکس:واقعا؟ هیونجین:اوهوم. فلیکس هم هیونجین رو بغل کرد و گفت: عاشقتم. هیونجین:همچنین قول میدی بهم سه قلو بیاری؟ فلیکس:هیونجیننننن. هیونجین:باشه باشه غلط کردم. ....................... جنی: باورم نمیشه همه خبر داشتن به جز ما. سان که گوشش رو به شکم وویونگ چسبونده بود گفت: پس چرا لگدی چیزی نمیزنه؟ وویونگ:همسر خنگ من، بچه هنوز ۴ هفتس که اومده و اندازه نخود هست انتظار داری لگد بزنه؟ سان:وای خیلی خوشحالم خدایاا بلاخرههه، از این به بعد کار بیکار میمونی خونه و نمیزاری به بچمون آسیب برسونه. جنی:راس میگه. وویونگ:وای پس بگین کارم رسما تموم شد. جنی:اره عزیزم. سان:بالش بزار و تکیه بده. وویونگ:بابا هنوز شکمم گنده نشده چرا باید بالش بزارم؟ سان:بچه آسیب میبینه. وویونگ:بابا بچه هنوز اندازه نخوده چی میگی. جنی و رز خندیدن که وویونگ گفت: شما کی بچه میارین؟ جنی: ما قصد بچه نداریم میخوایم کل دنیا رو بگردیم بعد. رز:آره راس میگه. سان:عزیزم اسمش رو چی بزاریم؟ وویونگ:بابا بزار چند ماه بگذره شکمم کمی گنده شه بعد. جنی و رز بیشتر خندیدن و باز سان هی میگفت اسم بچه رو چی بزاریم اصلا دختره یا پسره ... ......................... ۳ روز گذشت و جیسونگ از بیمارستان مرخصی شد همراه با دوقلو هاش به خونه اومدن، مینجی به جیسونگ کمک کرد تا روی تخت دراز بکشه. مینجی: یواش بخیه هات پاره نشن. مینهو و سوجین بچه هارو توی تخت جدید که واسه دوقلوهاخریده بودن وو توی اتاقشون جا داده بودن گزاشتن. سوجین: خیلی خب خوابن صدا نکنین. مینهو: وای خیلی کیوتن هنوزم باورم نمیشه اینا فرشته های منن؟ سوجین: اره عزیزم. سوجین خودشم با عشق به بچه ها نگاه میکرد سوجین عاشق بچه بود چون خودش نتونسته بود بچه دار بشه و به هرکاری میرفت میگفتن اون نمیتونه بچه دار شه و هی ناراحت بود ولی بعدها وقتی فلیکس و مینهو بزرگ شدن میخواست اونا زودتر ازدواج کنن تا براش حداقل نوه بیارن. سوجین از سر دوتا نوه هاش بوسید و کنارشون نشست، سونگهون کنار همسرش رفت و گفت: عزیزم گریه نکنیا. سوجین: نه نمیکنم نگران نباش. مینهو کنار همسرش رفت و گفت: درد نداری؟ جیسونگ:نه. مینهو: چیزی احتیاج داری؟ جیسونگ:نه راحتم. مینهو:باشه پس. کنار همسرش دراز کشید و گفت: ازت ممنونم. جیسونگ: من از تو خیلی ممنونم. مینهو بعد از زدن بوسه کوتاهی پاشد و کنار بچه هایی که داشتن توی خواب میخندیدن رفت. مینهو:وای چقدر ناز. فلیکس:وای خیلی خوشگلننن. مینهو: میخوای بغلت بگییری؟ فلیکس:نمیفته؟ مینهو:نه ، هیونجین تو هم بیا. مینهو بچه هارو اروم ورداشت و یکیش رو به دست فلیکس و اون یکی رو به دست هیونجین داد. فلیکس:وای چه بانمکه چه دستاش کوچولو هستنننن لپاش چه خوردنی هستن وایی. هیونجین:وای میخوام زودتر ازدواج کنم و بریم خونه زندگیمون سه قلو بیاریم. فلیکس: عزیزم تو قصد داری من رو حرص بدی؟ سه قلو میگی قراره رسما پاره شم. هیونجین: من سه قلو میخوام. سوجین: منم همینطور داماد عزیزم. هیونجین: بیا مادر شوهر گلمم گلمم سه قلو میخواد. فلیکس:هیونگ تو یه چیزی بگو. مینهو: منم سه قلو میخوام. فلیکس:هیونگگگ. همشون خندیدن و بعد بچه ها رو روی تخت گزاشتن و بیرون رفتن و اون خوانواده ۵ نفری رو تنها گزاشتن Vote and comment ♥️