part 24

340 66 30
                                    

فلیکس: مطمئنی حالت خوبه؟
جیسونگ:به خدا خوبن ففط یه زخمه.
فلیکس با چشمای اشکی دست جیسونگ رو از روی بانداژ اروم ناز میکرد و حتی میبوسیدش جیسونگ بخاطر کیوتی پسر روبه روش موهاش رو داغون کرد و گفت: خیلی خب کم گریه کن مگرنه ناراحت میشم.
فلیکس اشکاش رو پاک کرد و گفت: نه غلط کردم.
مینهو: بهتره بری جیسونگ کمی استراحت کنت.
فلیکس با گزاشتن بوسه ای به گونه جیسونگ پاشد و به بیرون رفت.
جیسونگ: این اخلاقش رو از تو گرفته.
مینهو: بایدن بگیره چون برادرشم.
جیسونگ خندید و که یهو با اومدن سوالی به ذهنش گفت: میتونم یه سوال بپرسم.
مینهو:می‌شنوم.
جیسونگ: سوجین نامادریته؟
مینهو:اره، چطور مگه؟
جیسونگ: خیلی صمیمی به نظر میاین بخاطر همین.
مینهو کنار جیسونگ نشست و گفت:همه این رو میگن، شاید با سوجین زیاد تو هرچیزی اختلاف داشته باشیم اما خیلی دوستش دارم عین مادرمه.
جیسونگ:مامان واقعیتون چی شده؟
مینهو: خب نمیدونم، یعنی وقتی فلیکس کوچیک بود از پیشمون رفت و پدرم بعد از یه هفته با سوجین ازدواج کرد و آوردش با ما آشنا کرد اولش فکر میکردم سوجین مثل نامادری های تو داستان ها و فیلم ها نامادری بدیه، ولی اونطوری نبود... فلیکس رو بزرگ کرد، عشق و محبتی که مامان خودم نتونسته بود به من بده اون داد اون تونست مارو یه خوانواده خوشبخت بکنه‌، و خیلی روی بابام و برادرم و من حساسه، بیش از حد اندازه الان که تو ام اومدی روی تو هم حساس هست.
جیسونگ:آهان یه سوال دیگه هم بپرسم.
مینهو:بپرس.
جیسونگ: تو عاشق بل هستی؟
مینهو:معلومه که نه این دیگه چه سوالیه میپرسی.
جیسونگ:آخه میدونی رفتارهای بل...
مینهو: رفتارهای بل کاری کرده که فکر کنی ما از هن خوشمون میاد ولی حقیقت نداره، اگه خوشم میومد بجای تو با اون ازدواج کردم البته با وجود سوجین نمیتونستم باهاش ازدواج کنم اگه میکردم رسما توی خیابون کارتون خواب میشدم.
جیسونگ: پس الان... عاشق کی هستی؟
مینهو:خب... این سوال یکمی زیادی غیر منتظره بود.
جیسونگ: من از یکی خوشم میاد.
مینهو با چشمای گرد به جیسونگ خیره شد که جیسونگ گفت: اولش ازش خیلی متنفر بودم و میخواستم اذیتش کنم ولی وقتی باهاش آشنا شدم همه فکرام دربارش تغییر پیدا کردن درحقیقت اون الفا خیلی خوش قلب و مهربونه فقط بعضی وقت ها بتونه بعضی از اخلاقش رو درست کنه خوب میشه.
مینهو:کیه؟
جیسونگ:یه رازه، ولی شاید به زودی فهمیدی.
مینهو با یادآوری اینکه ازدواج اونا یه ازدواج اجباریه لبخند غمگینی زد و گفت: پس هروقت طلاق گرفتیم میتونی بری دنبالش... بیخیال من میرم پیش فلیکس.
میمهو وقتی در رو بست جیسونگ گفت: واقعا احمقی... و با این احمق خیلی کار دارم هنوز، پابو.
.....................‌‌
بل:دوست دخترت کم مونده بود من رو بکشه‌.
"اون به چه حقی تونسته بیاد اینجا؟رززز؟
رز: من چه بدونم.
بل:بلاخره اکست هست باید بدونی واسه چه دلیلی اومد و خفم کرد.
رز:بل توروخدا این رفتارهای پیک میت رو تغییر بده.
"به دختر من نگو پیک می"
رز:دخترت رو نخوردم نگران نباش.
بل به ادای گریه الکی رو درآورد که مامانشون گفت" رز آخرین بارت باشه خواهرت رو داری به گریه میندازی"
رز: من انداختمممممم؟منننن؟؟؟ توروخدا بس کنین از اینقدر که طرفش رو گرفتین واقعا خسته نشدیننن؟
"صدات رو واسه من بلند نکن"
رز:همون بهتر که تو خارج میموندم بهتر بود"
"بفرما برو خارج، با بودن و نبودن تو هیچی نمیشه"
رز به این حرفا عادت کرده بود، بلاخره رز چندین ساله که داره از طرف والدینش ایگنور میشه و همه توجهاتشون پیش بل هست و بخاطر همین بل لوس بار اومده و فکر میکنه هرچی بگه همون میشه.
.............................
به اتاق برادرش رفت و در رو باز کرد دید برادرش خوابه، کنارش رفت و موهاش رو به کنار زد و از لپش بوسید و پیشش نشست و با لبخند بهش خیره شد.
جنی: وقتی میخوابی مثل فرشته ها میشی‌.
موهاش رو که ناز میکرد گفت: فقط یکم دیگه تحمل بیار قول میدم همه چیز رو درست میکنم بازم تورو همون وویونگی که فقط لبخند رو لبش بود میکنم.
دستش رو به شکم برادرش گزاشت و گفت: میدونم هربار وقتی بهش فکر میکنی گریخ میکنی و ناراحت میشی ولی قول میدم انتقام این بچه ای بی‌گناهی که اینجا زندگی می‌کرد رو بگیرم.
خم شد و به پیشونی برادرش بوسه ای گزاشت و پاشد و پتورو به روش کشید و از اتاق بیرون اومد و در رو بست تا برادر کوچولوش راحتتر بخوابه برادرش برای اولین بار بود که اینقدر زیبا و راحت خوابیده بود هروقت میخوابید کابوس میدید و گریه میکرد و نمیتونست دیگه بخوابه ولی الان مثل فرشته های بیگناه خوابیده بود، تلفنش رو درآورد و لوکیشن سان رو نگاه کرد.
جنی:پس بلاخره اومدی سئول خوبه.
اولین کاری که باید میکرد اول خودش سان رو میدید بعد برادرش رو به سان نشون میداد.
.....................
صبح شده بود، فلیکس و سونگمین توی حیاط نشسته بودن و داشتن از کسی که سونگمین توی برنامه دیت ناشناس قرار گزاشته بود بحث میکردن.
سونگمین:ببین چقدر عالیه.
فلیکس:اوه عکسش نیست؟
سونگمین:نفرستاد.
فلیکس:باید میفرستاد بلکه طرف اصلا زشته.
سونگمین: نگران مباش به زودی میگیرم.
فلیکس:آره بگیر و به منم بفرست تا ببینمش.
سونگمین:اوه شت زنگ زد من میرم اونور.
سونگمین پاشد و به کسی که باهاش قرار میزاشت حرف میزد، فلیکس به بقیه خیره بود که با دنیل و هیونجین اخمی کرد و پاشد و به نزدیکتر رفت.
فلیکس:این چه سر و وضع هستتتت؟خجالت نمیکشهههههههه؟رسما همه جاش رو ریخته بیرون.
لوهان:داری به چی نگاه میکنی.
فلیکس:یا محسی ترسوندیم.
لوهان: به اون پسره نگاه میکنی؟
فلیکس:به تو چه عههه.
تا خواست بره لوهان اون رو به درخت چسبوند و نزاشت بره.
لوهان: دلم برات تنگ شده بود عزیزم.
فلیکس:ولم کننننن.
لوهان:شش اروم باش.
فلیکس:ولم کننن بهم دست نزنننن‌
لوهان واسه خفه کردن فلیکس لباش رو به لبای فلیکس گزاشت و بوسیدش فلیکس تقلا میکرد تا از دست لوهان خلاص شه ولی لوهان اون رک سفت گرفته بود که با جدا شدن لوهان ازش نفس راحتی گرفت، لوهان که به زمین افتاده بود به کسی که اون رو از پشت کشیدش نگاه کرد.
دنیل: ارومتر هیونجین.
دستش رو به بازوی هیونجین گزاشت که هیونجین دستش رو با حرص دستش رو کشید و گفت: بهم دست نزن.
به سمت فلیکس که گریخ میکرد دستش رو گرفت و از اونجا بردش، به یه جای خلوت بردش و بعد از اینکه مطمئن شد هیچکی نیست به دیوار هلش داد و خودشم دستاش رو به دو طرف سر فلیکس گزاشت و به لب فلیکس خیره شد.
فلیکس:یااا هق چیکار میکنی هق.
هیونجین:به چه جراتی بوسیدت؟ اصلا چقدر بوسیدت؟ کار دیگه ای نکرد؟بهت که دست نزد؟
فلیکس:یااا جی میگی ولم کن هق.
هیونجین:بگووو.
هیونجین عصبانی شده بود و بوی رایحه هاش غلیظ تر شده بود چون عصبانی بود.
فلیکس: یاااا برو کنار.
هیونجین:اون اصلا کیته؟جرا اجازه دادی ببوستت؟
فلیکس:دوست پسر قبلیمه و تو که با اون دختره میگردی با اون بهم خیانت کرد.
هیونجین:دوست پسرت قبلیت؟
فلیکس:اوهوم.
هیونجین انگشت اشاره رو به چونه فلیکس گزاشت و سرش رو بلند کرد و به چشماش نگاه کرد.
هیونجین: بهتره ازش دور بمونی مهم نیست که دوست پسرت بود ولی الان بهتره ازش دور بمونی مگرنه برات بد تموم میشه.
با شست انگشتش لب فلیکس رو لمس کرد و بعد از گزاشتن بوسه کوتاهی به لب های فلیکس ازش جدا شد و رفت.
فلیکس:الان چه اتفاق فاکی افتادددددد؟؟؟
Vote and comment ♥️

☆Unwanted marriage☆(complete)Where stories live. Discover now