part 25

288 54 15
                                    

سونگمین:چیکار کردددد؟
فلیکس: برای بار هزارم گفتم من رو بوسید.
سونگمین: وای شتتتت.
فلیکس:تو بگو وفتی رفتیم لوهان چی شد؟یا دنیل؟
سونگمین: هیچی وقتی تورو برد لوهان با مشت به درخت کوبید و دنیل هم با حرص به رفتن شما نگاه کرد و بعدش لوهان دست دنیل رو گرفت و از اونجا برد.
فلیکس:کجا بردش؟
سونگمین:نمیدونم ولی لوهان بدجوری عصبانی بود.
فلیکس:عجب.
........................
دنیل:واسه چه دلیل کوفتی اون هرزه رو بوسیدی؟
لوهان: واسه همون دلیل کوفتی که تو از اون حرومزاده جدا نمیشی به همون دلیل بوسیدمش.
دنیل: ما فقط دوستیم.
لوهان:دیدیم چقدر دوست هستین اصلا.
دنیل: به خودت بیااا، تو با بوسیدن اون هرزه به من خیانت کردی.
لوهان: تو چی هان؟
دنیل: ولی من و اون حتی هم رو نبوسیدیم.
لوهان:اینکه دوست پسرت رو ایگنور کنی و شبا نیای پیشم و هی بگی کار دارم کو فلان خودش یه خیلنت بزرگ حساب میشه دنیل، حالا هم از خونم گمشو.
دنیل:با کمال میل.
........................
جنی: خوشحالم که حالت خوبه.
جیسونگ: واقعا چیزیم نشده که شماها اینقدر بزرگ میکنین.
مینهو: چیزی نشده بود؟واقعا؟
جیسونگ:یه زخم کوچولو بود.
مینهو:کوچولووو؟تو به این میگی کوچولووو؟
جیسونگ:ایششش، حال بحث با تورو ندارم راستی چرا وویونگ نیومد؟
جنی:خوب... وویونگ بنا به دلایلی نمیتونه زیاد بیاد بیرون.
جیسونگ:به چه دلایلی؟
همون موقع مینهو به بازوی جیسونگ ضربه زد و با لبخند بهش نگاه کرد و جیسونگ فهمید یه چیزی تو این وسط درست نیست و دیگه نباید درباره وویونگ سوال بپرسه.
جیسونگ:ببخشید.
جنی: نه چیزی نشده که عذر بخوای به هرحال من یه جایی کار دارم و باید برم.
مینهو:خیلی زوده داری میری.
جنی کیف و موبایلش رو برداشت گفت: نه من عجله دارم باید برم یکی رو ببینم.
مینهو:پس منم تا در همراهیت میکنم.
جنی و مینهو تا دم در رفتن که مینهو بازوی جنی رو گرفت و گفت: چی شده؟چرا اینقدر عجله داری؟
جنی:مینهو سان رو پیدا کردم.
مینهو:واقعا؟این عالیه که، کجاست؟
جنی: وقتی از وویونگ جدا شده بود رفته بود کانادا الان تازگیا برگشته فکر کنم بخاطر اصرار پدرش و بخاطر شرکت برگشته باید یه راهی پیدا کنم و سان رو ببینم ولی نمیدونم چطوری.
مینهو:خوب، من میتونم یه کاری‌کنم.
جنی:چیکار؟
مینهو: میتونم تورو یکی از سهامداران شرکتم بکنم و کاری کنم با شرکت پدر سان شریک شیم و تو بتونی با این راه شان رو ببینی.
جنی:واقعا اینکارو میکنی؟
مینهو: البته که این مسئله زندگی وویونگ هست حتما میکنم و تو هم دوست صمیمیم هستیم البته که انجام میدم.
جنی، مینهو رو بغل کرد و گفت:ممنون واقعا ممنون جبران میکنم.
مینهو:شوخی نکن چه جبرانی، تو دوستمی هااا دوستا باید تو هر شرایط همدیگه رو حمایت کنن.
جنی خندید و گفت: خیلی خی من دیگه میرم وویونگ تو خونه تنهاست پس فردا میبینمت.
مینهو:همچنین.
بعد از اینکه جنی رفت در رو بست و پیش جیسونگ اومد و روی مبل نشست و به تلوزیون نگاه کرد.
جیسونگ:یه سوال میخوام بپرسم.
مینهو:بگو.
جیسونگ: وویونگ چرا نمیتونه از خونه بیاد بیرون
مینهو:خب... این داستان بلندیه.
جیسونگ نزدیگ مینهو اومد و از دستش گرفت و تکونش داد و گفت: تعریف کن توروخداااااا و اونم بدون سانسور تعریف کننن خواهش میکنمممم فضولیم داره گل میکنه.
مینهو:خیلی خب تکونم نده وای سرممم.
جیسونگ:اوپس ببخشید.
مینهو بلوزش رو درست کرد و گفت: خوب این داستان بلند برمیگرده به ۴ سال پیش زمانی گه وقتی وویونگ تازه ۲۰ سالش بود و مثل الان افسرده نبود، وویونگ پسری خندون و کیوت و شوخ طب بود با همه میگفت و میخندید حتی وقتی فلیکس کوچولو بود باهاش بازی می‌کرد و نمیزاشت تنها بمونه، یه روز وویونگ ما عاشق یه نفر میشه به اسن چوی سان جوری عاشق میشه که شب و صبح فکرش سان بود جوری که فکر می‌کردیم الان از عشقش میمیره در اون حد عاشق شده بود و این احساس یه طرفه نبود سانم عاشق وویونگ شده بود وقتی جنی و خوانوادشون از این موضوع باخبردار میشه اولش پدر و مادرش کمی عصبانی میشن ولی وقتی وویونگ میگه که عاشق چوی سان شده کمی میمونن و چیزی نمیگن تا جایی که سان تصمیم گرفت با وویونگ ازدواج کنه و همینطورم شد بعد از خواستگاری باهم ازدواج کردن اونا زندگی خیلی خوبی داشتن سه سال از ازدواجشون میگذره تا اینکه یه روزی وویونگ بعد از دادن ازمایش میفهمه که حامله هست و با خوشحالی به خونه میره تا خبر حاملگیش رو به سان بده ولی...
جیسونگ:ولی چی؟
مینهو:ولی سان اون شب خونه نمیاد وویونگ تا خود صبح منتظر موند تا سان بیاد حتی یه لحظه هم نخوابه ولی بازم سان نمیاد حتی خبرم نداده بود که به خونه میاد یا نه.
جیسونگ:چی میشه پس؟؟بگو دیگگگ.
مینهو:تا اینکه پیامی از طرف سان به گوشی وویونگ میاد و یه لوکیشن هتل فرستاده بود وویونگم بدون معطل حاضر میشه و به راه میفته و وقتی به اون هتل لعنت شده میرسه به اتاقی که تو پیام بود میره ولی ای کاش نمیرفت چون نمیدونست قراره با صحنه ای روبه رو شه که اون رو به این روزا بندازه.
جیسونگ:مگه چی شدههه؟بگووووو.
مینهو: میفهمه سان با یکی دیگه خوابیده اونم کسی نیست جز جئون بل.
جیسونگ:چییییییییییییی؟
به گوشاش شک و گفت: یاااا شاید اسمش رو عوض کردی آخه بل جنی رو از دوست دخترش جدا کرده نه وویونگ رو.
مینهو:وویونگ رو هم جدا کرده.
جیسونگ:چییییییییی؟دختره هرزه، پس باهمه خوابیده.
یه لحظه حرفای و هشدار های جنی یادش افتاد پس بخاطر همین جنی هشدار میداد الان میتونست همه حرفاش رو درک کنه.
جیسونگ:بعدش چی؟
مینهو:بعدش هیچی دیگه.
جیسونگ:بچه چی میشههه؟به دنیا اومدکجاستت؟
مینهو: بچه میمیره اون قاتلش بل هست.
جیسونگ:وای شتتت، بیچاره وویونگ.
مینهو:بیخیال بیا بریم بخوابیم دیگ دیره.
...........................
تو خونه تنها بود، تو اتاق تاریکش نشسته بود با نور ضعیف آبی رنگ داشت به عکسای گذشتش نگاه میکرد لبخند غمگینی میزد تا اینکه چشمش به برگه ازمایشش که نشون میداد حامله بود افتاد.
وویونگ:بچه قشنگم... یعنی الان اگه اون اتفاق نمیفتاد تو الان پیش من بودی، پیش من و پدرت و زندگیمونم عالی بود.
سد اشکاش شکست و شروع کرد به گریه کردن و جیغ زدن.
وویونگ: ازت متنفرممممم جئون بللللللللل.
جنی:وویونگگگگ چی شده.
با اومدن خواهرش و به بغلش کشیده شدن توسط خواهرش گریش شدید گرفت، جنی با دیدن برگه آزمایشش بغض گرفت.
جنی:ششش چیزی نیست اروم باش.
وویونگ: جنی هق... دارم میمیرم هق این درد داره نابودم میکنه جنی هق هق نجاتم بده هقق نمیتونم هق میخوام بمیرم هق.
جنی شونه های برادرش رو گرفت و گفت: آخرین بارت باشه از مرگ حرف میزنی تو بمیری من دیگه هیچکی رو ندارم، مامان و بابا رفتن و تنهامون گزاشتن تو هم بری منم تنها میشم هیچ به من فکر کردی؟ تو هم بری نابودم میشم یونگ.
وویونگ گریه کرد و خواهرش رو محکمتر بغل کرد.
جنی:شش چیزی نیست اروم باش ببخشید نمیخواستم روت جیغ بکشم ببخشید.
وویونگ بعد از اینکه کلی گریه کرد توی بغل خواهرش به خواب عمیق فرو رفت، جنی موهای برادرش رو ناز میکرد و گفت: خیلی کم مونده یونگ، یکمی هم تحمل بیاری‌همه چیز حل میشه.
Vote and comment ♥️

☆Unwanted marriage☆(complete)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora