part 2

426 72 8
                                    

"تووووووو"
سوجین: شما... همدیگه رو میشناسین؟
معلومه که میشناختنننن، هردوشون بهم با اخم خیره شده بودن.
باز باهم گفتن: تو اینجا چه غلطی میکنی"
سونگ هون: مینهو.
سه ووک: جیسونگ.
سوجین:بیاین بشینین و غذا سفارش بدین.
بعد از سفارش غذاها، مینهو و جیسونگ باهم بهم خیره بودن و هردوشون استیک سفارش داده بودن و هردوشون درحالی که قاشق و چنگال دستشون بود با اخم بهمدیگه خیره بودن و هردوشون شروع به خوردن کردن ولی بازم چشم از هم برنداشتند.
بعد از خوردن غذا، پدر مینهو گفت: خب از اونجایی که پسرامون همدیگه رو دیدن بهتره حالا درباره ازدواج...
هردوشون پریدن وسط حرف سونگ هون و گفتن: من عمرا با این اجازه کنم.
با اخم بهم نگاه کردن و یکصدا گفتن: حرفی که من تکرار میکنم و تکرار نکن
"تمومش کن"
"خفه شوو"
سونگ هون بدبخت گفت: قدیما بزرگترا یه حرمت و احترامی داشتن ولی الان هیچی.
سوجین گفت: خب داشتیم می‌گفتیم برای ازدواج..
مینهو: من با این عقب مونده عمرا ازدواج نمیکنم.
جیسونگ هم متقابلا پاشد و داد زد: نکنه فکر کردی من خیلی مشتاقم با روانی مثل تو ازدواج کنم؟هاننن
سوجین:مینهوو کافیههه.
مینجی: جیسونگگگگ ساکت باش.
هردوشون باز‌گفتن: بله مادر"
سونگ هون: چرا شماها باهم مشکل دارین؟ از کجا هم رو میشناسین.
جیسونگ به مینهو اشاره کردو گفت: اون زمان دبیرستانم رو تبدیل جهنم کردههه و اولین بوسم رو ازم گرفته.
مینهو: همش رو به گرون من ننداز میمون، تو هم کسی بودی که من رو تو دستشویی زندانی میکردی یا تو بوم مدرسه در رو میبستی و قفل میکردی و باعث میشدی از امتحان عقب بمونم.
جیسونگ:نه که اصلاددرس میخوندی همش با تقلب بود.
مینهو: همه مثل تو درسخوان نیستن میمون.
جیسونگ:خودت میمون هستی بی شرف.
مینجی:جیسونگ ساکت باشششش من اینطوری ادبت نکردم.
سوجین: تو هم همینطور لی مینهووو.
سونگ هون عصبانی شد و گفت: حالا که اینطوریه شما باید باهم ازدواج کنین و مراسم ازدواج دو روز دیگست، تا اون روز حلقه هاتون، لباس هاتون و.... رو حاضر‌ میکنین و جلوی خبرنگارا جوری رفتار میکنین که انگار عاشق همین و میشید.
مینهو:باباااا.
سونگ هون: تو خفه شو لی مینهوووو.
جیسونگ:مامان، بابا.
سه ووک: متاسفانه ولی حرف، حرف آقای لی هست.
مینجی: موافقم.
سونگ هون از سرجاش پاشد و دستش رو به سمت سه ووک دراز کرد و گفت: روز عروسی میبینمتون.
سه ووک: همچنین.
سوجین:مینهو، با جیسونگ دست بده.
مینهو دستش رو سمتش دراز کرد و منتظر موند.
مینجی: جیسونگگگ.
جیسونگ ناچار دست مینهو رو گرفت و مینهو بدجور دست جیسونگ رو فشار داد و جوری‌ته ففط مینهو بشنوه گفت: عوضی.
مینهو پوزخند مسخرش رو زد و دست جیسونگ رو ول کرد.
جیسونگ:دستم پرس شد.
مینهو: حقته.
سونگ هون:مینهو، لطفا از همه جلوتر برو و لطفا سوار ماشین ما شو و بیا خونمون کارت دارم.
مینهو:چشم پدر.
............................
جیسونگ کفشاش رو به سمت کمد پرتاب کرد و گفت: چرا از بین این همه الفا باید با اون روانی ازدواج کنممممم چراااا.
عصبانی شد و رفت آرایش ملایمی رو که کرده بود و پاک کرد و توی آینه غر زد.
از اونور مینهو هم توی خونه پدر و مادرش جرو بحث میکرد.
مینهو: این ازدواج رو کنسل میکنین مامان، من راضیم با بل ازدواج کنم ولی با این نه.
سوجین: خفه شو احمق، فکر کردی میزارم با بل ازدواج کنی؟ نخیر از این خبرا نیست، اون دختره یه هرزه هست و تو نمیخوای این رو قبول کنی.
مینهو:بل دختره و حتی صدمرتبه از جیسونگ هم بهتره.
سوجین انگشت لایکش رو به طور مسخره ای به مینهو نشون داد وگفت: دززز، داززز، دوززز،منم گزاشتم که باهاش ازدواج کنی.
سونگ هون: تو با اون پسره ازدواج میکنی و تمام.
مینهو: به چه زبانی توضیح بدم کع نمیخوام باهاش ازدواج کنم مگه زورهههه.
سونگ هون:بله زورههه،تا الان هرچی گفتی رو قبول کردم ولی تو این مورد نه، حالاهم گمشو تو خونت و دو روز بعر روز ازدواجت هست.
از اونور هن جیسونگ با مادر و پدرش حرف میزد و گفت: من عمرا با اونن ازدواج کنمم راضیم برم با یه معتاد ازدواج کنم یا با یه عقب مونده ولی اون نهههه.
سه ووک: ازدواج میکنی باهاش و تمام.
جیسونگ:نههههههه.
مینجی: کامان باهاش کنار بیای زندگیتون اروم میشه.
جیسونگ:مادر من جیسونگ آدم بشو نیست هرچقدرم باهاش کنار بیای یا کوتاه بیای بازم همون حرومزاده میمونه.
مینهو رو به سوجین گفت: نه نه نههههه نهههههه‌.
و هردوشون یکسان درحالی که پیش هم نبودن و توی خونه هاشون بودن گفتن: این ازدواج اشتباهههه، من هرگز با اون ازدواج نمیکنممم"
...................
مینجی بعد از اینکه جیسونگ خوابید به اتاق خواب مشترکش با همسرش رفت و روی تخت کنار سه ووک نشست و گفت: عزیزم، ما تااللن هیچ چیی رو به جیسونگ زور نکردیم که الان تو این مسئله ازدواج هم زورش کنیم، من نمیخوام بچم با کسی که دوست نداره ازدواج کنه.
سه ووک: یادته که سونگ هون چی توی رستوران گفت.
مینجی: بهش زنگ بزن و بگو جیسونگ به این ازدواج راضی نیست، یا اصلا زنگ بزن بده من باهاش حرف بزنم.
سه ووک: مینجی اروم باش عزیزم، خویه خودت سونگ هون رو میشناسی، سونگ هون یه حرفی بزنه دیگه کسی جرعت نمیکنه روی حرفش یه حرف دیکه ای هم بزنه.
مینجی: متاسفانه آره.
سه ووک: ذهن خودت رو مشغول نکن مینجی، انشالله میتونن باهم کنار بیان.
مینجی:امیدوارم.
.........................
سونگ هون فنجون قهوش رو روی میز گزاشت و شروع کرد به خوندن خبر های از تبلتش، وبا یاد چیزی‌گفت: زنگ بزن به همسر سه ووک، و بگو امروز ساعت ۴ بیان مرزک خرید، چون قراره هم حلقه وهم لباس‌هاشون رو انتخاب کنیم.
سوجین:خوبه که یادم انداختی، ولی مت شمارش رو ندارم.
سونگ هون: بیا به سه ووک زنگ بزن و بگو تلفن رو به مینجی بده.
سوجین شماره سونگ هون رو از تلفن همسرش پیدا کرد و بهش زنگ زد و وقتی سه ووک جواب داد گفت تلفن رو بده به مینجی.
مینجی  بله؟
سوجین: سلام مینجی، سوجینم مامان مینهو.
مینجی:اا بله سلام.
سوجین: امیدوارم بد موقع نزاحم نشده باشم.
مینجی:نه، چه مزاحمی‌
سوجین:خوبه‌.. لطفا امروز ساعت ۴ بیاین به آدرسی مرکز خریدی که میفرستم بیاین، روز عروسی کم مونده و هیچی حاضر نیست.
مینجی:اممم... اتفاقا منم میخواستم درباره همین موضوع صحبت کنم یعنی درباره موضوع ازدواج پسرا.
سوجین از صدای‌مینجی فهمید که یه مشکلی هست و با اخم پرسید: چی شده؟
Vote and comment ♥️

☆Unwanted marriage☆(complete)Where stories live. Discover now