part 27

283 55 35
                                    

"جنی کیم؟"
جنی با دیدن سان بهش خیره شد و برای یک لحظه دردهایی که برادرش می‌کشید و داشت دیوانه وار سان رو صدا میزد از جلو چشماش رد شد، بعد از مدت طولانی که سکوت بود مینهو سرفه الکی کرد و گفت: خوب... به نظرم بهتره بشینیم.
جنی و سان به هم خیره بودن و حرف مینهو رو هم نشنیده بودن که جنی گفت:چوی سان، چه عجب بلاخره خودت رو نشون دادی.
سان با لحن سرد و چهره ترسناکش گفت: چی میخوای؟ واسه چی اومدی؟ مگه نرفته بودی نیوزلند؟
جنی: رفته بودیمممم،ولی برگشتیم با برادرم.
جو خیلی سنگین بود و مینهو تو یه گوشه وایساده بود و بدون هیچ حرفی به حرف های اون دوتا گوش میکرد.
سان: اینجا چی میخوای؟واسه چی اومدی؟
جنی نزدیگ اومد و گفت: من یکی از بزرگترین سهامداران شرکت مینهو هستم و الان اومدیم اینجا میخوایم باهات شریک باشیم و فکر کنم نمیتونی که رد کنی باهامون شریک نشیط حالا بشین درست حسابی کاغذ هارو بده امضا کنیم.
.........................
وویونگ بعد از اینکه از اتاق روانشناس بیرون اومد همراه با پرستاری که خواهرش براش گفته بود تا مراقبش باشه به بیرون رفت منتظر آسانسور بودن که در آسانسور باز شد و با دیدن بل شوکه شد.
بل: اوه... سلام کیم وویونگ، خیلی وقته ندیده بودمت یونگ.
وویونگ دیوونه شد و جیغ زد: من به اونطوری صدا نکن عوضی.
بل:اروم، ناسلامتی الان از روانشناس تموم شدی.
وویونگ دستاش رو مشت کرد و گفت: گمشو از جلو چشماممممم گمشووووو تا نکشتمتتت.
"وویونگ اروم باش، خواهرت تورو به من سپرده"
دست رک از دست پرستارش کشید بیرون و گفت: این رو از پیشم ببرررررررر.
بل با پوزخند جلو اومد و به وویونگ دست زد که وویونگ جیغی کشید و بل رو به زمین هل داد و فرار کرد و دختر پرستار بیچاره هم دنبالش رفت، بل درحالی که با پوزخند به رفتن وویونگ نگاه میکرد گفت: خوب اینم از این.
........................
فلیکس خودش رو به خونه رسوند و تا خواست به اتاقش بره که مامانش و جیسونگ رو دید.
سوجین:اوه عزیزم اومدی؟
فلیکس دستش رو جلوی لبای قرمز شده و ورم کردش گزاشت و گفت: س..سلام.
جیسونگ: چرا دستت رو جلوی لبات گزاشتی؟
فلیکس:هان؟.
جیسونگ:تو خوبی؟
فلیکس:آره با اجازه من برم اتاقم یه دوشی بگیرم بیام.
و بدون اینکه اجازه صبحت به مامانش و جیسونگ بده بالا رفت.
سوجین: از دانشگاه هم زود اومده.
جیسونگ:حتما کلاسش زود تموم شده هرچی، خب داشتین میگفتین مینهو چیا دوست داره‌.
سوجین: آها قبل از همه اگه میخوای به مینهو اعتراف کنی  باید فضارو رمانتیک تر بکنی و شمع بزاری و...
جیسونگ  داشت یادداشت برداری میگرد و با ذوق به سوجین نگاه میکرد، سوجین واقعا تو همه حرفه مهارت داره‌.
سوجین: خوب اینا بودنط میخوای کمکت کنم غذاهارو حاضر کنیم؟
جیسونگ:نه خودم میتونم ممنون.
سوجین: خجالت نکش دیگه بیا بریم درست کنیم.
جیسونگ باشه ای گفت و همراه با سوجین به آشپزخانه رفتن و درحالی که آشپزی میکردم سوجین گفت:تو من رو یاد خودم میندازی، وقتی میخواستم سونگ هون رو به دست بیارم.
جیسونگ: اوه.
سوجین: وقتی باهاش ازدواج کردم استرس داشتم که بچه ها من رو اصلا قراره دوست داشته باشن یانه؟ یا خودم نمیدونستم مامان خوبی واسشون میشم یا نه؟ البته نمیتونم حای مامان اصلیشون رو بگیرن ولی بازم...
جیسونگ به وسط حرف شوجین پرید و گفت: نه اصلا اتفاقا شما واقعا مادر خوبی هستین، مینهو و فلیکس هردوشون شما رو خیلی دوست دارن واقعا میگم مینهو هروقت از شما میگه چشماش برق میزنه خیلی دوستون داره.
سوجین: منم همینطور، واقعا دوتاشون پسرای خوبین و تاحالا اذیتم نکردن.
جیسونگ: همسرتونم خیلی دوستتون دارن شما عشق و محبتی که مادر مینهو و فلیکس نتونست بده رو شما بهشون دادین، هم به پسراتون هم به همسرتون.
سوجین لبخندی زد و گفت: همینطوره، اوایل ازدواج میگفتم نکنه اون زنیکه برگرده و سونگ هون ازم طلاق بگیره و بچه ها رو بهم نشون نده ولی بعدش فهمیدم سونگ هون از اون زنه متنفره و نمیخواد صورتش رو ببینه حتی فهمیدم اون زنیکه رو خودش بیرون انداخته و دیگه بچه هارو نشون نداده.
جیسونگ:الان...کجاست؟
سوجین:خبر ندارم، هرکجا هست مهم اینه که ما الان خوشبخترین خوانواده هستیم و تو هم اومدی تکمیل شدیم.
جیسونگ خندید و گفت: ازتون ممنون.
سوجین:واسه چی؟
جیسونگ:واسه اینکه من رو اون روز تهدید کردین و گفتین باید با مینهو ازدواج کنم اگه قبول نمیکردم الان اینجا نبودم بلکه اون دختره بل اینجا بود.
سوجین لبخندی زد و جیسونگ رو بغل کرد و گفت: هیچوقت نزاشتم بل به مینهو نزدیک شه و باهاش ازدواج کنه من تورو انتخاب کردم چون تورو مناسب مینهو دیدم، میخوای یه حقیقتی رو بهت بگم؟
جیسونگ:آره.
سوجین: من از زمان دوره دبیرستان زیر نظرم داشتم و از اون موقه تورو مناسب میدیدم و با خودم گفتم حتما این امگا باید با پسر من ازدواج کنه.
جیسونگ:خدای من.
سوجین:اره، خوب دیگه حرف زدن بسه الانه که مینهو بیاد خونه بیا این غذاهارو حاضر کنیم من برم.
جیسونگ:باشه.
...............................
بعد از اینکه شرط هارو قبول کردن و کاغذهارو امضا کردن، سان بیرون رفت و جنی هم دنبالش رفت، سان وارد اتاقش شد و جنی هم بدون توجه به منشی سان وارد اتاق سان شد و در رو بست.
سان: داری چیکار میکنی؟
جنی روبه روی سان اومد و گفت: بلاخره تنها گیرت آوردم چوی سان.
سان: گفتم چی میخوای.
جنی: چرا تو رور طلاق بدون اینکه بپرسی چی شده و به پشت سرت نگاه کنی رفتییی؟هانن؟چرااااا؟
سان: جوابش معلومه برادرت بهم خیانت کرده.
جنی: تو خیانت کردی یا برادرممم؟؟هانننن؟جوابم رو بده.
سان: کیم جنی مدرک دارم، عکس دارم.
جنی:عکسارو نشونم بده زودباشششش نشونم بده.
سان:باشه.
به سمت گاوصندوقش رفت و بعد از زدن رمز عکسا رو درآورد و به سمت جنی گرفت و گفت:بیا بببینننننن بخاطر اینت به پست سرم نگاه نکردم و رفتم.
جنی با دیدن عکسا شوکه بزرگ بهش وارد شد، این عکسا... برادرش بودن البته خود برادرش نبود اوم فرد خیلی شبیه برادرش بود.
جنی: اینا واقعیت ندارن چوی ساننننن تو واقعا باور کردی آیند حقیقتن؟
سان:پس آدم توی عکس که شبیه برادرته چی میگه؟
البته که درست نبودن برادرش وقتی بچش مرد تو بیمارستان بود یا پیش روانشناس بعد برگه طلاق از طرف سان اومد و بیشتر دیوونه شد.
جنی: برات متاسفم سان، تو اینطوری برادرم رو دوست داشتی؟ باشه برادر من خیانت کار تو چرا اول بهش خیانت کردی و با اون بل خوابیدی هاننننن؟ جوابم رو بده.
سان: من باهاش نخوابیدم اون به زور با من خوابید.
جنی: میتونستی جلوش رو بگیری وای نگرفتی.
سان: نتونستم چون دارو داده بود بهمم.
جنی: پس تلو تلو خوران میزدیش کنار و از اون هتل لعنت شده بیرون میومدی.
سان تا خواست حرف بزنه موبایل جنی زنگ خورد و با دیدن اسم پرستار وویونگ برداشتش و گفت: بگو.
" خانوم جنی کیم، آقای وویونگ نیست"
جنی:یعنی چی نیستتتتت؟یعنی چی نیستتتتت؟
"نمیدونم همه جارو گشتم نیستن"
جنی ترسیده موبایل رو قطع کرد و از پیش سان جدا شد و دویید به سمت آسانسور.
مینهو:جنی چی شده؟
جنی: مینهو هق هق برادرم نیست.
مینهو: یعنی چی نیستتتت؟
جنی:نمیدونم پرستار زنگ زد و گفت فرار کرده.
مینهو و جنی سوار آسانسور شدن و مینهو گفت: بیا بریم دنبالش بگردیم نترس پیداش میکنیم.
Vote and comment ♥️

☆Unwanted marriage☆(complete)Where stories live. Discover now