part 13

330 59 21
                                    

بعد از کلی حرف زدن و خندیدن پیش مامان بزرگ و پدر بزرگ مینهو ساعا ۳ شب شده بود، مینهو به اجبار مامانش تو خونه سوجین و سونگ هون موندن و به جیسونگ و مینهو بازم یه اتاق دادن، بعد از عوض کردن لباسهایی که سوجین بهشون داده بود رو پوشیدن و روی تخت دراز کشیدن.
جیسونگ:مامان بزرگ و پدر بزرگ خوبی داری.
مینهو: میدونم، اونا ا. وقتی من کوچیکم اینجوری هستن.
جیسونگ:چه جالب... راستی جنی کیه؟
مینهو: گفت دیگ.
جیسونگ: یکم کاملتر توضیح بده.
مینهو:خب دوستمه از وقتی مدرسه رفتم آشنا شدیم هم با اون و هم با چان، هم مدرسه ای بودیم و بعد جدا شدیم اما باهم در ارتباط بودیم.
جیسونگ:آهان.
مینهو: و بعد خبر اومده بودش که دوست دختر پیدا کرده اما طولی نکشید که جدا شدن.
جیسونگ:کی؟
مینهو:جنی... بخاطر یه سوتفاهم جدا شدن.
جیسونگ:دوست دخترش کیه؟
مینهو:یه بالرین معروف هست الان توی سئول نیست.
جیسونگ:آهان.
مینهو:و خواهر بل هم هستم فکر کنم اسمش رو شنیدی ،جئون رزی یا جه یونگ.
جیسونگ:چیییی رز خواهر اونهههه؟
مینهو:اره خواهر بزرگترش هست و دوست دختر جنی بود.
جیسونگ:واوووو پشمام.
مینهو: فردا شب پرواز داره و وقتی بیاد اینجا حسابی سرش شلوغه و شاید کم اومد به دیدنم.
جیسونگ:اوه آره مامان بزرگت گفت که صاحب برند معروف هست.
مینهو:اره صاحب برند شنل هست.( جبهه نگیرین اسم برند دیگه ای به ذهنم نرسید🦦 والا اینقدر بعضی از ادما جبهه میگیرین و میان بهم فحش میدن تو مسیج دیگه میترسم، فحش با فحش فرق میکنه مثلا ریدرها که توی فیک حرص میخورن از شخصیت های منفی میان فحش میدن اون فرق میکنه حتی خودمم باهاشون شوخی میکنم و حرص میدم بهشون اونا فرق میکنه اونا ریدرهای خشن خودمن🌚♥️ولی این ادما که حتی اینجا کامنتم نمیزارن و میان تو مسیج شخصیم فحش میدن دیگه... چی بگم والا😐)
جیسونگ:آهان، پس معروفه میتونه یه دوست دختر دیگه ای به جاش پیدا کنه.
مینهو لبخند غمناکی زد و گفت: نمیتونه چون هنوز رز رو خیلی دوست داره و نمیتونه فراموشش کنه.
جیسونگ:آخه چرا مگه الفا نیست؟ میتونه کل امگاها رو داشته باشه.
مینهو: جنی بدحور عاشق رز بود و هست وقتی بعد از اون اتفاق از رز جدا شد میخواست رز رو فراموش کنه ولی نمیتونست میخواست با امگاهای دیگه بخوابه ولی بازم نمیتونست چون هرلحظه تصویر رز میومد تو ذهنش.
جیسونگ به نیم رخ مینهو خیره شد و اهانی گفت و بعد ساکت شد، ولی جدا از شوخی گذشت مینهو واقعا چهره جذابی داشت مخصوصا وقتی از نیم رخ نگاخ میکرد واقعا عالی بود.... وقتی به دبیرستان اومده بود روی مینهو کراش زده بود ولی بعد بخاطر کارهاش ازش متنفر شد ولی همچنان روش کراش بود تا اینکه جدا شدن و الان باهم ازدواج کردن، شاید باورتون نشه ولی جیسونگ همین الانم روی مینهو کراش داره، به اجزای صورتش خیره شد نکنه واقعا یه روز عاشق مینهو میشد؟ نکنه وقتی طلاق گرفتن فکر و ذهنم و قلبش درگیر مینهو میشدن؟ باید جلوی این اتفاق رو می‌گرفت نباید به مینهو احساس پیدا می‌کرد.
...........................
فلیکس بازم به لوهان زنگ زد ولی جواب نداد، شاید حق با مینهو بود شاید... واقعا باید کات میکرد... نکنه لوهان یکی دیگه رو دوست داشته؟ نه نه لوهان همچین آدمی نیست باید کمی هم صبر میکرد ولی اگه رفتارلوهان همینطوری میموند چی؟ یا اگه لوهان میومد به فلیکس میگفت بیا کات کنیم چی؟ نه نباید میزاشت این اتفاق بیفته.
سوجین:خب نگفتی چرا ناراحتی.
فلیکس دستای مامانش رو گرفت و همه چیز رو واسه اون توضیح داد.
سوجین: چطور جرعت میکنه؟ تو عقل نداری فلیکس؟یا کلا بی عقلی؟کنی از برادرت یاد بگیر پسر احمق من.
فلیکس: مامان ولی من...
سوجین:دوستش داری ولی اون تورو دوست نداره تا کی میخوای کور بمونی فلیکس؟چشمات رو باز کن دیگه بسههه ببین تو اطراف داره چی میگذره باز کن و ببین لوهان داره بهت خیانت میکنه.
فلیکس:نه نمیکنه نه، من خیلی هم چشمام بازه مامان.
سوجین از بی عقلی پسرش به کلش زد و گفت: امیدوارم یه الفایی یه روز بیاد عاشقت کنه و بعد بفهمی که این حسی که تو به لوهان داری عشق نیست و معنی واقعی عشق رو بفهمی.
فلیکس:هیچ الفایی نمیتونه من رو عاشق خودش کنه هیچ الفایی!
سوجین:باشه می‌بینیم.
و از اتاق بیرون رفت.
................................
صبح شده بود مینهو و جیسونگ و فلیکس بعد از خوردن صبحونه از همه خداحافظی کردن به سمت خونشون رفتن که فلیکس گفت: من یه لحظه کار دارم باید برم وبیام.
مینهو: کجا تو این هوای سرد و برفی؟
فلیکس:من آخه برف رو دوست دارم اره... میرم کمی بگردم.
مینهو:پیس اون مرتیکه نری هاااااا با کی هستممم.
ولی فلیکس بدون اینکه جواب به برادرش بده زود از خونه بیرون رفت ولی ای کاش بیرون نمی‌رفت چون صحنه ای که قرار بود ببینه رو نمیتونست تحمل کنه.
.........................
هیونجین وقتی به خونش رسید چمدونش رو گزاشت به یه ور و توی تختش دراز کشید و گفت: چقدر دلم واسه اتاقم تنگ شده بود.
گوشیش رو به دست گرفت و به جیسونگ زنگ زد.
جیسونگ:الووووو، رسیدیییب؟
هیونجین:های بیب رسیدم و توی اتاقم دراز کشیدم.
جیسونگ:رسیدن بخیر، کی میخوای بیای من و ببینی؟
هیونجین: نمیدونم شاید هیچوقت.
جیسونگ:گوه نخور کی؟
هیونجین:بزار یه برسم آب و هوای سئول بخوره بهم بعد.
جیسونگ خندید و گفت:اوکی هروقت طعم آب و هوای سئول رو فهمیدی به منم بگو.
هیونجین: نمکدون.
جیسونگ: راستی اومدی اینجا قراره تورو به دیت با امگاها بفرستم و یکیش رو انتخاب کنی و از سینگل دربیای.
هیونجین: من غلط بکنممممم.
جیسونگ:عه مینهو اومد باید برم.
هیونجین: شما برو به همسریت برس.
جیسونگ:عوضی.
هیونجین:بای بیب منم دوست دارم.
...........................
به آپارتمان دوست پسرش رسید، کلید خونس رو درآورد و داخل رفت نمیخواست بیدارش کنه پس اروم به اتاق رفت اما با دیدن شمع های قلب روی میز تعجب کرد و البته غذاهای روی میز و دوتا بشقاب و... به اتاق رفت که پاش به یه لباس خورد، نه نه فلیکس مثبت فکر کن لوهان همچین آدمی نیست حتما لباسای خوانوادش هست، همینطوری که پله هارو بالا می‌رفت و با دیدن لباس های مختلف و مخصوصآ سوتین زنانه گریش گرفت ولی نباید زود قضاوت میکرد در رو باز کرد و......
Vote and comment ♥️

☆Unwanted marriage☆(complete)Where stories live. Discover now