part 28

341 59 25
                                    

جیسونگ:یعنی چی نیست؟
مینهو: فرار کرده داریم با جنی دنبالش میگردیم.
سوجین:چی شده؟
جیسونگ:باشه کجایی منم بیام پیشتون.
مینهو: نه تو بمون جنی پیش پلیس رفت منم دارم دنبالش میگردم.
جیسونگ:باشه خبری شد لطفا بهم خبر بده.
مینهو:باشه.
تلفن رو قطع کرد و روبه سوجین گفت:وویونگ نیست.
سوجین:یعنی چی نیست؟
جیسونگ:مثل اینکه فرار کرده.
سوجین:وای خدای من.
جیسونگ با نگرانی اجاق رو خاموش کرد و گفت: بهتره برنامم بمونه برا فردا وویونگ از همه چیز مهمتره.
سوجین:باشه، بهتره من برم دیگه دیره لطفا خبری شد به منم بگو.
جیسونگ:حتما.
...........................
جنی:خدایا چیکار کنم لعنت به من که هیچوقت خواهر خوبی نبودم.
"خانوم به سرتون نکوبین لطفا همش تقصیر منه"
جنی:آخه چرا یهو دیوونه شد؟
"خانوم ما از اتاق روانشناس بیرون اومدیم و منتظر آسانسور بودیم ولی یهو یه دختری با موهای قرمز و لباس کوتاه و سکسی رو دیدیم که آقای وویونگ هم دیوونه شدن"
جنی از زمین پاشد و گفت: چییی؟
" به آقای وویونگ دست زدن که آقای وویونگ دیوونه شدن و یهو جیغ کشیدن و فرار کردن"
جنی:جئون بلل.
بدون توجه به پرستار کلید ماشینش رو ورداشت به سمت خونه جئون ها رفت‌.
.......................
رز  به بحث مامان و باباش و خواهرش گوش میداد حوصلش سر رفته بود و یهو با صدای جیغ آشنایی سرش رو برگدوند و با جنی چشم تو چشم شد که جنی به سمت خواهرش حمله کرد.
جنی: خدا لعنتت کنه زنیکه ازت متنفرمممم چرا اینقدر تو نفرت انگیزیییب.
رز:جنی ولش کن.
رز به سعی کرد جنی رو از خواهرش جدا کنه ولی جنی که دیوونه شده بود رز رو به زمین هل داد و گفت: ایندفعه دیگه نه جئون رز، جلوم رو نگیر لعنتییی هیچ میدونی این خواهر هرزت چه بلایی سر برادرم اورده؟؟هانننن؟
به سمت بل رفت و خوش کرد که مامان و باباش به زور جنی رو از بل جدا کردن، رز پاشد و سیلی به جنی زد و داد زد: گمشو بیروننن.
جنی پوزخندی زد و گفت: توهم فرقی با اون خواهر هرزت و خوانواده عوضیت مداری بلاخره جئون هستی، وای من قراره این جئون هارو نابود کنم و توروهم باهاشون نابود میکنم.
رو به بل کرد و گفت: وایسا به زودی قراره با مدرک و پلیس بیام دنبالت، و اون روز دیکه کسی نیست از زیر چنگال های من کسی نجاتت بده از اون روز بترس جئون بل.
...........................
ساعت یک شب شده بود و مینهو بلاخره به خونه اومد.
جیسونگ:خبری نشد؟
مینهو: نه... نیستش.
جیسونگ با نگرانی روی مبل نشست و گفت: امیدوارم بلایی سرش نیومده مگرنه جنی نابود میشه.
مینهو: ای کاش امروز نمی‌رفتم پیش چوی سان.
جیسونگ:پیش چوی سان بودین؟
مینهو آره ای گفت و همه ماجرا رو به جیسونگ تعریف کرد.
جیسونگ:خدای من.
مینهو: فلیکس کجاست؟
جیسونگ:خوابیده.
مینهو:خوبه.
هردوشون سکوت کردن که جیسونگ بلاخره سکوت رو شکست و با آرامش گفت: من امروز واست سوپرایز داشتم ولی نشد.
مینهو: چی بود؟
جیسونگ:برنامه داشتم ولی نشد پس میخوام بهت یه چیزی بدم.
پاشد و رفت و همراه با یه قوطی کوچولو برگشت و به سمت مینهو گرفت و گفت:بازش کن.
مینهو:این چیه؟
جیسونگ:بازش کنی میفهمی.
مینهو جعبه رو گرفت و بازش کرد و گردنبندی که درست استايل مینهو بود رو برداشت و نگاهش کرد.
مینهو:وای این... این عالیههههه.
جیسونگ:واقعا؟
مینهو:اره خدای من این بهترین چیزیه که تو عمرم گرفتم، حالا واسه چی گرفتیش؟ نکنه فکر کردی تولدمه؟
جیسونگ پاشد و از دستای مینهو گرفت و اونم رو مجبور کرد که پاشه و بعد از اینکه مقابل مینهو وایساد و دستاش رو گرفته بود به چشماش نگاخ میکرد گفت: من میخوام بهت یه چیزی بگم مینهو.
مینهو:چیه؟
جیسونگ نفسی کشید و شروع به صحبت کردن کرد.
جیسونگ:خب مینهو، میدونم الان برات سواله که چرا دارم اینجوری میکنم باید بگم من درباره احساساتم خیلی فکر کردن میخواستم مخفیش کنم ولی نشد... خودت میدونی که ما زوری باهم ازدواج کردیم ولی... خب باید بگم اول ازت متنفر بودم و میخواستم انتقام دوران دبیرستانم رو بگیرم ولی نشد چرا نشد؟ چون رفته رفته من بهت احساسات پیدا کردم اول مدی نگرفتمشون ولی این احساسات رفته رفته زیاد شدن عشق تو توی بدن من شروع به رشد کردن کرد، نمیتونستم جلوش رو بگیرم جوری که اگه جلوش رو میگرفتم این احساسات من رو میکشت مینهو اون روز بهت گفتم یه نفر رو دوست دارم و تو هم گفتی بعد از اینکه طلاق گرفتیم امیدوارم باهاش به خوبی و خوشی زندگی کنی... اون یه نفر... تویی... من دوستت دارم مینهو میدونم تو من رو دوست نداری ولی من عاشقتم از چیزی که بیشتر فکر میکنی عاشقتم امروزم واست برنامه داشتم میخواستم این اعترافم رو عاشقانه تر بکنم ولی نشد تصمیم گرفتم اینجوری بهت بگم.
مینهو با شنیدن این جملات احساسی شد و بعداز اینکه جیسونگ حرفش رو تموم کرد اون رو بغلش کرد و قطره اشکی از چشمش بیرون اومد.
مینهو: احساسات یکطرفه نیستن جیسونگ... منم... دوستت دارم.
جیسونگ از بغل مینهو جدا شد و گفت:واقعا؟
مینهو:اره... خوب من از اول عاشقت بودم جیسونگ چطور بگم بهت خوب ولش کن.
جیسونگ:بگو.
مینهو:ولش کن.
جیسونگ:میگی یا بکشمت؟
مینهو:بابا خشن فضا عاشقانه رو خراب کردی.
جیسونگ:خوب کردم بگو.
مینهو: بیا اتاق خواب بگم.
جیسونگ:یاااااا.
مینهو: اگه نیای‌نمیگم.
جیسونگ:یااااااا لی فاکینگگ مینهو.
فلیکس: ای تف به کلتون چرا به فضای عاشقانه ریدین؟
مینهو: تو از کجا پیدات شد؟
فلیکس:از اول اینجا بودم و داشتم فیلم میگرفتم.
جیسونگ:یا فلیکسسسسس.
فلیکس خندید و گفت: میرم اتاقم و این فیلم رو واسه مامان بفرستم‌.
مینهو:توله بیا اینجا.
بعد از اینکه فلیکس رفت جیسونگ خندید و دستاش رو به گردن میمهو انداخت و گفت: خوب آقای الفا، من اولین بوسم رو وقتی ۱۷ سالم گرفتم ولی از اون به بعد نه رابطه ای داشتم نه بوسه ای، ازت میخوام من رو ببوسی.
مینهو نیشخندی زد و گفت: حتما عزیزم.
و لباش رو به لبای جیسونگ گزاشت و اون رو بوسید.
..........................
دز بعد از حرفایی که جنی بهش زد گریس گرفته بود جنی بهش گفته بود اون شبیه خوانوادش هست؟رز تنها عضوی بود که شبیه جئون ها نبود و مثل اونا رفتار نمیکرد یا کسی رو جدا نکرده بود ولی چرا جنی اون حرفارو گفت؟
رز: چرا؟ چرا همیشه باید من بدبخت بام؟هق چرا؟
همیشه وقتایی که خواهرش به همه چیز‌گند میزد همه میومد سمت رز و ازش حساب میپرسیدن جنی تنها کسی نبود که اینکارو نمیکرد ولی اونم اینکارو کرده بود.
رز: جنی باور کن منم مثل تو از این خوانواده متنفرم ولی چاره ای ندارم باید تحمل بکنم.
یک لحظه به حرفای دیگه جنی فکر کرد، یعنی واقعا دربارش اشتباه میکنه؟ اگه واقعا حق با جنی باشه چی؟ رز همیشه از بچگی عادت داشت وقتی چیزی رو میدید باورش میشد دیگه نمی‌رسید چرا اینجوری شده و... ولی خواهرش چی؟ البته خواهرش رو خیلی دوست داشت ولی بخاطر بعًی از کاراش ازش زده شده بود، ولی باید دلیل رفتارهای جنی رو می‌فهمید که چرا تازگیا اینطوری میکنه اصلا خواهرش چه بلایی سر برادر جنی اورده؟



☆Unwanted marriage☆(complete)Where stories live. Discover now