part 36

246 44 11
                                    

مینهو: نه اون کیهههههه که داره دست برادرم رو میگیرهههه؟
سوجین: خفه بابا، با داماد خوشگلم اینجوری حرف نزن.
مینهو:داماد؟ لوهان تموم شد به این یکی راس اومدیم؟
سوجین: مینهو به خدا اگه بازم نزاری فلیکس با این باشه از هرجهت پارت میکنمااا ببین تا شاهزادش اومد سفید برفی به خودشون اومدن.
مینهو: ای خداا، بابا تو یه چیزی بگو.
سونگهون که بیخیال نشسته بود و به بحث مادر و پسری‌نگاخ میکرد گفت: متاسفانه حرف آخر حرف مادرت هست نه من.
سوجین با با لبخند به پسرش نگاه کرد و گفت: دیدی؟ ههه حالا خفه شو برو پیش جی...وای شت کاملا داشت یادم می‌رفت جیسونگااا بیا اینجا عروس خوشگلمممم بیا.
چیسونگ پیش مینهو و سوجین اومد و گفت: با من بودید؟
سوجین: اره عزیزم بیا بشین.
مینهو: این یه چیزی میخواد بگه ولی نمیدونم چی.
سوجین: مینهو... خفه میشی یا بیام خفت کنم؟
مینهو: گریه اول رو انتخاب می‌کنم.
سوجین: خوبه پس، سرت تو کون خودت باشهههه، بیا اینجا جیسونگ عزیزم.
سوجین پیش سوجین نشست و سوجین با لبخند مهربون و با چشمای شیطانی دستای جیسونگ رو گرفت و گفت: خوب شما دوتا اول به زور باهم ازدواج کرده بودین ولی الان شدین لیلی و مجنون و از اونجایی که الان عاشق هم هستین و من و سونگهونم سنمون داره میره بالا و... یهو قیافش تغییر کرد و با جیغ و داد همیشگیش گفت: پس آدم باشیننن و واسم نوه بیارینننننننن کصکشاااا.
سونگهون: عزیزمممممم؟
سوجین: تو خفه شووووو.
روبه مینهو کرد و گفت: امشب گمشین تو خونتون و روی عملیات درست کردن بچتون کار کنیننننننننننننن من نوه موخواممممم.
مینهو: خاک به سرم ابروم رو بردی ماماننن کمی ارومتر.
سوجین: اگه بگین نه بیشتر جیغ میکشم و ابروتون رو میبرم.
سونگهون: خوب من شمارو نمیشناسم شما کی هستین؟
سوجین: صدات در نیاد که آبروی تورو هم میبرم.
سونگهون: عزیزممم؟ دلت میاددد؟
سوجین: من نوه میخوامممممم.
و اشاره به هیونلیکس کرد و گفت: از اونا هم میخوام باهم ازدواج کننننن و اونا هم نوه بیارن واسمممم... اوه شت اونا دارن هم رو میبوسنننن؟
..........................
وقتی سوجین، هیونجین رو به داخل هلش داد هیونجین با دیدن فلیکس پیشش رفت، فلیکس چشماش بسته بود و مثل اینکه خواب بود با دیدن چهره رنگ پریده فلیکس نگران شد کنارش نشست و دست فلیکس رو گرفت و گفت: فلیکسم؟
فلیکس با شنیدن صدای آشنایی چشماش رو کمی باز کرد و با دیدن هیونجین چشماش بیشتر باز شدن و با لبخند بی جوونی به هیونجین خیره شد.
هیونجین: چه بلایی سرت اوردن زندگیم؟ چرا رنگت پریده نور قلبم؟
فلیکس دستش رو به صورت هیونجین گزاشت و گفت: میدونی ولی چاقو خوردم به چی فکر میکردم؟ به تو... فکر میکردم قراره بمیرم و دیگه نمیتونم تورو ببینم... میخواستم قبل از مرگم یه بارم شده تورو ببینم ولی نمردم اینجام.
هیونجین دست فلیکس که روی صورتش بود رو گرفت و گفت: کی این بلا رو سرت اورد؟ بهم بگو برم حسابش رو برسم روزش رو سیاه میکنم.
فلیکس: نرو... همینجا بمون.
هیونجین خم شد و بوسه ای به پیشونی فلیکس زد و گفت: درد نداری؟
فلیکس:دارم مجبورم تحمل کنم.
هیونجین: شکمته؟
فلیکس:اوهوم.
هیونجین شکم فلیکس رو با دستش ناز کرد و بوسه ای به روی شکم فلیکس زد و گفت: خوب شد؟
فلیکس:اوهوم.
هیونجین خندید و به صورت زیبای فلیکس خیره شد، فلیکسم به هیونجین خیره شد.
فلیکس: میشه بیشتر بمونی؟
هیونجین: من قرار نیست برم همینجا پیشت میمونم... میدونی وقتی شنیدم زخمی شدی چطوری خودم رو به اینجا رسوندم؟
فلیکس: هوم... با دیوانگی که رانندگی نکردی؟
هیونجین: کردم کم مونده بود تصادفم کنم ولی مامانت گفت باید بیام اینجا و تورو ببوسم و از خواب بیدارت کنم.
فلیکس:دیگه چی گفته؟
هیونجین: گفت ۱۰ تا ضربه چاقو خوردی.
فلیکس: دراما کوئین بازم کار خودش رو کرده... ۱۰ تا نه ۶ تا.
هیونجین: ۶ تا کمهههه؟
فلیکس: نسبت آره.
هیونجین: تا وقتی خوب نشی از پیشت جدا نمیشم.
فلیکس خندید و گفت: خیلی خب شاهزاده خوشتیپ من.
هیونجین خم شد و بعد لباش رو به لبای فلیکس گزاشت و فلیکس رو بوسید که همون موقع سوجین داخل اومد و زود از هم جدا شدن
سوجین: عهه شما کارتون رو بکنین به من توجهی نکنین.
سونگهون: عزیزمم بیا بریم خیلی عذرمیخوام.
سوجین: کارت عالیه داماد عزیزممممم هوانگ هیونجین عزیزمم.
سونگهون همسر دیوونش رو از اتاق بیمارستان جمع کرد و بیرون بردتش.
هیونجین: الان بهم  گفت داماد؟
فلیکس: آره... مامانم از هرکی خوشش بیاد اون رو میخواد با پسراش یه جورایی جور کنه و وقتی من و تورو تو اون مهمونی دید مارو شروع به شیپ کردن کرد و هی میگه قراره تو با هیونجین ازدواج کنی ‌و...
هیونجین: نمیدونستم مادر شوهر پایه ای دارم.
فلیکس:جاان؟
هیونجین:مادرت درس میگه‌... قراره تو با من ازدواج کنی.
فلیکس:بسم الله.
............................
سوجین، مینهو و جیسونگ رو به زور به خونشون فرستاد و قبل از رفتن بهشون گفته بود اگه امشب روی عملیات بچه دار شدنشون کار نکنم هردوتاشون رو از دار آویزون میکنه، به اتاقشون اومدن مینهو به جیسونگ خیره شد و گفت:خوب؟
جیسونگ:خوب چی؟
مینهو به سمت همسرش اومد و دستاش رو به کمرش گزاشت و به طرف خودش کشید و گفت: به نظرم شبمون رو شروع کنیم؟هوم؟
جیسونگ خندید و دستاش رو به گردن مینهو کشید و گفت: هرطوری راحتی... من کامل در اختیار شما هستم.
مینهو همسرش رو به روی تخت خوابوند و خودشم روش خیمه زد و شروع کرد به بوسیدن جیسونگ، بعد از اینکه ازش جدا شد لباساشون رو درآوردن و به سمت گردن همسرش حمله کرد و شروع کرد به گزاشتن کیس مارک، بعد پاشد و به شاهکارش نگاه کرد و گفت: هوم عالی شد.
جیسونگ: شرور بدجنس سادیسمی خودم پیشنهاد میکنم اروم پیش بری مگرنه بازم وحشی بشی دیگه خدا به دادت برسه.
مینهو: اتفاقا امروز قراره وحشی بشم.
جیسونگ: مینهو به خدا میزنمتاااا.
مینهو:باشه باشه اینبار رو آروم پیش میرم.
جیسونگ:افرین پسر خوب.
با زنگ خوردن گوشیش مینهو، خم شد و گوشیش رو ورداشت و پیش جیسونگ بازش کرد که بله بازم جئون بل بود جیسونگ گوشی رو از دست مینهو گرفت و به عکسایی که بل ارسال کرده بوو نگاه کرد بل رسمااا نود خودش رو به مینهو فرستاده بوددددد! جیسونگ دیوونه شد و که حرفای وویونگ از ذهنش گذشت" بزار زود بچه داری شی، اگه بچه دار شی هزار قدم از بل جلوتری"
گوشی رو اونور پرت کرد و روبه مینهو کرد و گفت: بیا بچه دار شیم.
مینهو:چی؟ فکر کردم...
جیسونگ:فکر‌نکن... من کاملا حاضرممم واسه بچه دار شدن.
...........................
رز وارد اتاق خواهرش شد و با دیدن اینکه بل کاملا لخت شده دیوونه شد و به سمت بل حمله کرد و بعد گوشیش رو گرفت و گفت: تووووو چیکار‌ کردییی؟لخت شدی و داری نودت رو به کسی که ازدواج کرده میفرستی؟؟ تو خجالت نمیکشی؟؟
بل: به کارا من قاطی نشو رز.
با جیغ و داده‌ای دو خواهر پدر و مادرشون به اتاق بل اومدن، بل زود بدن خودش رو با لباس نازکی کاور کرد و گفت: گفتم زه تو ربطی ندارههههه تو کی هستی به کارا من قاطی میشس هان؟ چطور به خودت جرعت میدی با من اینجوری حرف میزنی؟
رز: من خواهر بزرگترت هستمممم بل تو حق نداری صدات رو واسه خواهر بزرگترت بلند کنی.
" اینجا چه خبر شده؟
بل: بابا همش اون شروع کرد.
رز: وااااا داری به سر میمدازی؟واقعا که.
"رز خفه شو حق نداری با بل اینطوری حرف بزنی.
رز که دیگه صبرش لبریز شده بود داد زد و گفت: اهانننن اون‌وقت چراااا؟ اینجا من خواهر بزرگترم نه اوننننننن من بچه بزرگتره این خوانواده هستم نه اونننننن ولی شما همیشه این هرزه رو دیدین و روی پر قو بزرگش کردین ولی خبر نداری اینی که روی پر قو بزرگ شده چه هیولایی شده نمیدونین چه کارایی کرده ایننننن چه زندگی هارو خراب کردههههه چه کسایی رو کشته آره چون همیش صورت فرشتش رو نشون میده و فکر میکنین بی گناهتر از این وحود نداره ولی اینجوری نیست من دیگه نیستممم خسته شدممم اینقدر به بل اهمیت میدین به من نه و دیگه اهمیتتون رو هم لازم ندارم... از این خراب شده برای همیشه میرم و دیگه برنمیگردم ولی فقط یه روز برمیگردم اون روزم نزدیکه، روزی که این هرزه تمام گوه کاری هاش آشکار میشه اون روز زیاد دور نیست جئون بل.
Vote and comment ♥️







☆Unwanted marriage☆(complete)Where stories live. Discover now