part 11

296 63 20
                                    

جیسونگ سعی داشت کمی حال فلیکس رو خوب کنه و کاری کنه دیگه گریه نکنه ولی مثل اینکه نمیتونست اینکارو بکنه، چون فلیکس بعد از اون ماجرای دیشب تو اتاقش هست و داره گریه میکنه.
جیسونگ:فلیکس توروخدا کن گریه کن به خدا دارم ناراحت میشم.
فلیکس گریش بیشتر گرفت و با صدای گرفته گفت: میشه تنهام بزاری؟هق.
جیسونگ پتو رو از روی فلیکس کنار زد و گفت: چرا گریه میکنی؟ میشه دقیقا بگی داری واسه دوست پسرت گریه میکنی یا وقتی اون یارو میخواست بهت تجاوز کنه کدوم؟
فلیکس پاشد و نشست به تخته تکیه داد و گفت: هردوتاش جیسونگ، لوهان دیگه نثل قبل نیست، وقتی باهام آشنا شده بود بهم وقت میزاشت باهام مهربون رفتار میکرد و روم غیرت داشت ولی بعد ۴ ماه عوض شد دیگه همون لوهان نبود همش پیش دخترا و پسرای امگا لاس میزد بهم توجه نمیومه و وقت نمیزاره همش داره بهم حرفای بدی میگه ولی من به دلم نمیگیرم میگم اشکال نداره بلکه عصبانیه و مشکل داره ولی این اخلاقش تا الان ادامه داره، تنها کسی که این رابطه رو نگه داشته....منم، اون هیچ تلاشی نکرده جیسونگ هق هق ولی من دوستش دارم جیسونگ و اون این رو نمیبینه جرا باید دیشب بهم یکی دیگه دست بزنه و اون پیشم نباشه؟ و ولم کنه بره کلا و زنگم نزنه که بگی مردی یا زنده ای.... هق وقتایی که میریم بیرون اون سرش تو گوشیه منم به بقیه نگاه میکنم و بعد از خوردن چیزی بمیگردیم ولی منم دلم میخواد آلفای من عین آلفای دیگه باشه هق با اینکه میدونه من خیلی بدم میاد اون نزدیک امگاها باشه ولی بازم میره هق چیکار کنم جیسونگ؟ من تاحالا کوتاه اومدم و تو دعواهامون هیچ حرفی‌نگفتم بهش ولی اون چی.... هق حتی دیروز بهم سیلی هم زد.
مینهو: چه غلطی‌ کردددددددد؟
فلیکس و جیسونگ سرشون رو به سمتی که مینهو بود برگردوندن و مینهوی عصبانی رو دیدن.
فلیکس:ه...هیچی.
مینهو به سمت فلیکس اومد و گفت: چه غلطی کرد هان؟ بگووووو.
جیسونگ:مینهو خواهش میکنم.
مینهو:خودت رو قاطی نکن جیسونگ.
برگشت به سمت فلیکس و از بازوش گرفت و گفت: چیکار کرددد؟سیلی زددد؟ و تو هن مثل همیشه نتونستی چیزی بگی درسته؟
فلیکس:ای هیونگ درو میکنهههههه.
مینهو باروی فلیکس رو محکم نگرفته بود که دردش بیاد پس چرا... نکنه لوهان... پیش فلیکس نشست و به زور پیژامه آبی رنگ فلیکس رو درآورد و با دیدن رد انگشتایی‌ که تو هردو بازوهای فلیکس بود دیگه خونش به جوش اومد، جیسونگ دست کمی از مینهو نداشت و با دهن باز به فلیکس خیره بود.
مینهو: کار اون بودددد؟؟ بگوووووو.
فلیکس بیشتر گریه کرد و ناچار گفت:آره.
میدونست نمیتونه جلوی مینهو وایسته پس چاره ای نداشت جز گفتن حقیقت، مینهو عوضی زیر لب‌گفت و انگشتش رو تهدید وارونه جلوی فلیکس گرفت و گفت: همین الان بهش پیام میدی که رابطتون تمومه، دیگه نه میبینینش نه نزدیکش میری و وقتی پیام دادی بلاکش میکنی و نه چیزی ولی اگه بفهمم که بهش زنگ زدی، تو اتاق زندانیت میکنم نمیزارم تا چند ماه بیرون بیای تا اون عوضی رو فراموش کنی فهمیدی؟
جیسونگ:مینهو اروم باش اون هنوز بچست.
فلیکس:خواهش میکنم اینکارو  هق هق اینکارو هق نکن من هق دوستش دارم هق هق.
مینهو: دوست داشتن این نیست فلیکسسس.
جیسونگ از مینهو گرفت و گفت: مینهو خواهش میکنم بچه حالش خوب نیست بعدا میای خواهش میکنم.
جیسونگ با هزار مصیبت مینهو رو از پیش فلیکس جدا کرد و بردش بیرون و گفت: مینهووو اون ۱۹ سالش هستتت بچه هست تو نباید اینطوری باهاش رفتار میکردی.
مینهو: ندیدی؟؟ اون ردای قرمز و کبود رو ندیدی تو بازوهاش؟
جیسونگ:چرا ولی خواهش میکنم اون رو نترسون اون هنوز کوچولوعه بزار کمی تنها باشه خودش رو جمع و جور کنه بعد.
مینهو عصبانی روی مبل نشست و گفت: من امروز نمیرم سرکار، یهو میبینی این دیوونگیش گرفت بعد میره پیش اون عوضی.
جیسونگ: من هستم پیشش.
مینهو: تو هم چون مهربونی و دلت براش میسوزه میزاری بره.
جیسونگ:اتفاقا برعکس منم مثل تو از اون مرتیکه خوشم نیومد وقتی دیروز دیدمش اصلا انرژی خوبی ازش نگرفتم، و درضمن از جونم سیر نشدم که بعد تو بفهمی که گزاشتم رفته بیای من رو بکشی.
مینهو:خوبه که خودتم میدونی... خدایاا اگه یه آلفای مناسب واسه فلیکس پیدا میکردم واقعا عالی میشد.
جیسونگ پیش مینهو نشست و از دستش گرفت و با لبخند گفت: میدونستی تو واقعا برادر خوبی هستی؟ علاوه بر این رفتارهات تو واقعا به فکر برادرت هستی نمیخوای آسیب ببینه نمیخوای گریه کنه، تاحالا برادری نثل تو ندیده بودم.
مینهو یک لحظه به صورت جیسونگ خیره شد و متقابلا لبخندی زد، دستش که تو دست جیسونگ بود نمیخواست ور داره، آرامش خاصی رو بهش میداد، با زنگ خوردن تلفن، جیسونگ مجبور شد دست مینهو رو ول کنه و بره به تلفن جواب بده.
جیسونگ:بله؟
سوجین: جیسونگ، مینهو اونجاست؟
جیسونگ:بله بزارین بدم.
تلفن رو به سمت مینهو گرفت و گفت: مامانته.
تلفن رو گرفت که تا میخواست جواب بده صدای سوجین جوری بلند بود که تلفن رو از گوشش جدا کرد.
سوجین: پدصگ احمققققققققق چرا نیومدییییی؟هانننن؟
مینهو: مامان کر شدم کجا نیومدم؟
سوجین: احمق مامان بزرگت اومدههههههه.
مینهو از مبل پاشد و گفت:چییی؟ به این زودییی؟
سوجین: الاغ خر پسر احمق منننن چرا هیچی یادت نمیمونهههههه؟ همین الان فلیکس و جیسونگ رو ورداشت بیا اینجا و مامان بزرگت بدجوری عصبانیه از دستت که نیومدی به دیدنش.
مینهو: همین الان اومدم.
قطع کرد و گفت: حاضر شو مامان بزرگم اومده، من میرم به فلیکس اطلاع بدم.
جیسونگ: اوه آره گفته بودی ، بهتره برم حاضر شم.
.....................
دنیل از لوهان جدا شد و گفت: ارومتر پیش برو نفسم کم بوو قطع شم.
لوهان: آخه لبات خیلی خوشمزه هست.
بازم به سمت دنیل حمله کرد و لباساش رو درآورد و لباسای خودشم درآورد و پرتاب کرد به زمین.
دنیل: دلت واسم تنگ شده بود؟
لوهان:از چیزی که فکر میکنی بیشتر.
دنیل خندید و از لبای لوهان بوسید، لوهانم کنترل بوسه رو به دست گرفت و دنیل رو خوابوند به تخت و خودشم روش خیمه زد.
درحالی که لوهان به فلیکس خیانت میکرد، فکرش به فلیکسی که داشت نابودش میشد نمیکرد، درحالی‌که فلیکس منتظر تلفن یا حداقل یه پیام نقطه از لوهان بود، اون داشت با دنیل به عشق و حالش می‌رسید.
Vote and comment ♥️

☆Unwanted marriage☆(complete)Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu