part 31

260 54 26
                                    

Woosan Flash back:
وویونگ و سان الفا و امگایی هم عاشق هم بودن جوری عاشق هم بودن که هیچکس نمیتونست اونا رو از هم جدا کنه! سان حاضر بود کل دنیا رو به پای وویونگ بریزه و نمیخواست ناراحتی همسرش رو ببینه و اینطوری هم کرد، بعد از اینکه جنی از دیگه هیچ ماموریتی قبول نکرد الان سان آینده اون سازمان بود البته سان از وقتی برادر جنی رو دیده بود عاشقش شده بود ولی جرعت نداشت بهش بره بگه که عاشقش شده، ولی نمیدونست وویونگ هم همین حس رو به سان داره ولی چون جنی الان دنبال زندگی خودش رفته بود کم کم میتونست وویونگ رو ببینه البته سان بعضی شبا یواشکی می‌رفت توی‌عمارت و وویونگ رو که خوابیده بود رو تماشا میکرد و از دیدن چهره غرق در خواب وویونگ انگار آرامش خاصی توی وجودش تزریق میشد همیشه آروز داشت حداقل شده واسه یه بار که چشمش رو باز میکنه وویونگ رو توی بغلش ببینه اونم درحالی که باهاش ازدواج کنه همچین تصوری میکرد سان از شب تا نزدیکای صبح اونجا میموند و وقتی ساعت ۶ میشد از اونجا می‌رفت، تا اینکه بلاخره وویونگ دلش رو به دریا میزنه و میره به سان اعتراف میکنه اولش می‌ترسید سان ردش کنه ولی با شنیدن اینکه سان هم دوستش داره خوشحال شد اون دوتا واسه یه مدت مخفی باهم قرار میزاشتن تا اینکه سان بلاخره به خوانوادش میگه که از وویونگ خوشش میاد و میخواد باهاش ازدواج کنه خوانواده سام با ندیدن این حرف خوشحال میشن و با توافق رسیدن با خوانواده کیم به خواستگاری وویونگ میرن و بعد از خواستگاری یه هفته بعد باهمدیگه ازدواج میکنن، اون دوتا زندگی خوبی داشتن حتی وقتایی که سان می‌رفت شرکتش وویونگ زنگ میزد و باهاش حرف میزد و حالب اینجا بود وقتی هن سان به خونه میومد بازم با سان حرف میزد و بهش میگفت دلش براش تنگ بوده، سان با شنیدن این حرف گفت: ولی تو الان ۳ ساعت پیش باهام حرف زدی.
وویونگ:این از روز عشق زیاده عزیزم.
سان خندید و اون امگارو بغل کرد و بعضی وقت ها هم گازش میگرفت، بعد از اینکه یک سال از ازدواج اونا میگذشت سان به وویونگ میگفت که دلش میخواد بچ هزار شن ولی وویونگ رو میکرد یا میگفت واسشون زوده و یا حاضر نیست، سانم با ناراحتی باشه میگفت تا اینکه روزی اون زوج عاشق از طرف خوانواده جئون ها یه دعوتنامه دریافت میکنن که نشون میداد اونا رو به یه مهمونی دعوت کردن اون دوتا به مهمونی میرن وویونگ با دیدن اینکه بل قصد داره به همسرش سان نزدیک بشه حسودی میکرد بعد از اینکه به خونه میان وویونگ دعوا راه میندازه سان سعی میکنه کوتاه بیاد ولی وویونگ خی دعوا رو درازتر میکنه که باعث میشه اون زوج تا ۳ روز باهمدیگه صحبت نکنن که سان یه جوری باهاش آشتی میکنه، یه شب درحالی که باهم داشتن به یه فیلم نگاخ میکردن سان پا میشه و میره دستشویی، وویونگ متوجه میشه به گوشی سان زود زود پیام میاد میره به طرف گوش سان و بازش میکنه و با دیدن پیام های بل تعجب میکنه بل نود خودش رو به سان فرستاده بوددد! و با دیدن پیام هاش که سعی داشت سان رو تحریک کنه عصبانی میشد البته خیلی خوشحال بود که سان پیام هاش رو ندیده زد و بلاکش کرد و رفت دوباره سرجاش نشست با اومدن سان، وویونگ فیلم رو پخش میکنه و با همدیگه بازم به تماشای فلمشون ادامه میدن بازم روزا میگذشت و وویونگ بازم با شنیدن اینکه هی گوشی سان زنگ میخوره و بهش پیام میاد بازم میره گوشیش رو ورمیداره و بازم با دیدن بل که از یه شماره دیگه بهش پیام داده قاطی میکنه زنگ میزنه و بل رو تهدید میکنه و بازم شماره رو بلاک میکنه بعد از ۳ هفته وویونگ متوجه میشه حالش خوب نیست هی حالت تهوع داره و توی رفتارهاشم تغییراتی احساس میکنه به یه دکتر میره و دکتر ازش آزمایش میگیره و بعد از دو روز دیگه بازم به دکتر میره تا جواب آزمایش رو بگیره.
"تبریک میگم شما باردار هستین"
با شنیدن این جمله خشکش میزنه، اون گفت وویونگ بارداره؟ چطور ممکنه؟ ولی وویونگ حاضر نبود واسش خیلی زود بود.
" میخواین بچتون رو ببینین؟"
وویونگ با شک سری تکون میده و بعد از اینکه به یه اتاق دیگه رفتن وویونگ روی تخت دراز میکشه و بلوزش رو به بالا میده دکتر بعد از زدن مایعی دستگاه رو به شکم وویونگ میزاره و شروع به حرکت میکنه وویونگ به مانیتوری که داشت داخل شکمش رو نشون میداد نگاه میکرد دکتر با دست آزادش به یه نقطه مانیتور میزاره و میگه" اینی که اینجا میبینی بچته که هنوز خیلی کوچولو هست"
وویونگ با دیدنش کمی احساساتی میشه و شروع به گریه کردن میکنه اولش میخواست این بچه رو بندازه ولی بعدش با فهمیدن اینکه سان بچه دوست داره و هی ازش میخواست بچه دار شن تصمیمش رو عوض میکنه، بعد از تموم شدن وویونگ پا میشه برگه ازمایشیش و اون عکس بچه رو که توی مانیتور بود رو ازش میگیره و با خوشحالی به خونش میره، به سان پیام داد که زود به خونه بیاد هیچوقت فک نمیکرد اگه بچه دار بشه چقد قراره خوشحال بشه به خونه رسید و شروع کرد به حاضر کردن فضای عاشقانه و.... بعد از اینکه کارش تموم شد لباساش رو عوض کرد و برگه ازمایشیش رو همراه با عکس به دست میگیره و نگاش میکنه و بعد به روب میز میاره و منتظر همسرش میمونه ولی... ساعت ها میگذره خبری از همسرش‌نمیشه، گوشیش رو ورداشت و با سان تماس‌گرفت ولی جوابی‌نگرفت بازم منتظر شد ولی بازم خبری نشد اون شب، وویونگ نمیخوابه و چشماش رو هم نمیبست درحالی که از بی خوابی میمرد ولی بازم منتظر‌همسرش میشه ساعت ها میگذشت وویونگ به در خیره بود تا اینکه چشمش رو از در ورداشت و به ساعت نگاخ کرد دید ساعت ۹ صبح هست! تلفنش رو ورداشت زنگ بزنه با اومدن پیامی از طرف سان پا میشه و بعد از پوشیدن کتش به لوکیشنی که سان براش فرستاده بود رفت‌ درواقع بهتره بگیم به لوکیشن هتلی که فرستاده بود رفت‌، بعد از اینکه پول تاکسی رو داد وارد هتل میشه و به طبقه ای که سان پیام داده بود رفت‌ در باز بود، بازش کرد و به داخل رفت که با دیدن چیزی قلبش یک لحظه وایساد اون... همسرش بود؟ حتما اشتباه میدید ولی اون خود سان بود! درحالی که بل هم توی بغل بود با گریه یک قدم به عقب ورداشت تا اینکه تحمل نیاورد و شروع به دوییدن کرد از هتل خارج شد هوا بارونی بود، پاهای وویونگ خسته شده بودن روی زمین افتاد گریه کرد اما با اومدن ماشینی و چند مرد ازش پیاده شدن وویونگ رو به زور سوار ماشین کردن و چشماش رو بستن و ماشین به حرکت دراومد... بعد از اینکه به مقصد رسیدن وویونگ رو به یه زيرزمين بردن و اونجا کتکش زدن با اومدن بل مردا از سرش جدا شدن.
بل: اینجارو باش نچ نچ.
وویونگ به زور از زمین پاشد و به بل خیره شد.
بل: دیدن همسرت کنار من چه حسی داشت؟
وویونگ:توی هرزه.
بل: حرف دهنت رو بفهم، تو کیمی و منم جئون هستم حق نداری با یه جئون اینطوری صحبت کنی.
وویونگ: به یه ورم که جئون هستی منم کیم وویونگ همسر چوی سانم.
بل: اهان، ولی همسرت بهت خیانت کرده عزیزم.
وویونگ:خفه شوووو‌.
بل اسلحش رو درآورد و نزدیک وویونگ شد و اون رو به زمین خوابوند و اسلحه رو به شکمش گزاشت و گفت: وقتشه که با توله توی شکمت هم خداحافظی کنی.
وویونگ: تورو به جون هرکی دوست داری اینکارو نکن، هرکاری بگی میکنم میخوای از سان طلاق بگیرم میگیرم اگه بخوای میرم ولی خواهش میکنم اون بچه رو نکش.
بل: طلاق که میگیری ولی این بچه نباید زنده بمونه.
وویونگ: تورو به جون هرکی دوست داری اینکارو نکن خواهش میکنم هق.
بل بدون هیچ بی رحمی توی چشماش به وویونگ خیره بود و اسلحه رو فشار داد و از کنارش پاشد و بعد از زنگ زدن به آمبولانس از اونجا رفت.
.....................
چشماش رو باز کرد و با دیدن خواهرش که داشت گریه میکرد نگاهش کرد، جنی با دیدن اینکه برادرش بهوش اومد گفت: وویونگ خدای من خداروشکر.
جنی زود پرستارا و دکتر رو صدا کرد، دکتر بعد از معاینه وویونگ از اتاق بیرون رفت، وویونگ هنوز گیج بود چرا تو بیمارستان بودن؟ سان کجا بود؟ چرا جنی گریه میکرد؟ و کلی چراهای دیگه...
وویونگ:جن...جنی.
جنی:جان جنی.
وویونگ:سان... بچم...
جتی چیزی‌نگفت و بیشتر گریه کرد و وویونگ رو بغل کرد.
وویونگ:چرا...گریه...میکنی؟سان کجاست؟... چرا من... توی بیمارستانم؟...بچم حالش خوبه؟
جنی:کمی بخواب بعد از اینکه به خودت اومدی... همه چیز رو تعریف میکنم.
وویونگ:چی شده؟...جنی؟
جنی بیرون رفت، وویونگ بعد از اینکه نفهمید چی شده چشماش رو بست تا یکمی دیگه بخوابه... بعد از دو ساعت دیگه پاشد و اینبار دیگه توی هوش بود، جنی روبه روش نشست و با چشمای اشکی بهش خیره شد.
وویونگ:سان کجاست؟مامان و بابا چی؟
جنی گریه کرد و گفت: وویونگ... مامان و بابا...مردن.
وویونگ:چی؟تو چی میگی؟
جنی ببشتر گریه کرد و وویونگ هنوز نمیتونست باور کنه، بعد از اینکه فهمید جنی شوخی نمیکنه جیغی کشید و گریه کرد بعد از یک ساعت هردوشون اروم شدن.
وویونگ:سان...
جنی حرفش رو با عصبانیت قطع کرد و گفت: اسم اون حرومزداه رو نیار وویونگ.
وویونگ:چراا...
وویونگ برای یک لحظه همه اتفاق ها از جلو چشماش رد شدن.
وویونگ:ب...بچمممم... جنی بچم چی شده؟ حالش خوبه؟
جنی به زمین نگاه کرد و گفت: وویونگ... عزیز من... بچت... ۲ ماه پیش مرده.
وویونگ:یعنی چیییی؟
جنی:وویونگ تو واسه ۲ ماه توی کما بودی، وقتی بهم زنگ زدن تو کاملا زخمی بودی از شکمت خون میومد دکتر بیرون اومد و گفت بچت مرده و باید هرچه زودتر بچه رو از شکمت دربیارن منم قبول کردم، چون بچه مرده بودن یونگ، بعد از اینکه بچه رو درآوردن و عمل شدی توی هوش نبودی دکتر تورو فرستاد به کما.
وویونگ:سان چی؟
جنی: اون حتی یه بارم به دیدنت نیومد، بهش زنگ زدم جواب نداد.
وویونگ:حدس میزدم هق هق حتما پیش اون هرزه هست هق.
جنی میدونست بل رو میگه به سمت برادرش رفت و بغلش کرد، هنوز بهش نگفته بود سان برگه طلاق رو فرستاده اگه میگفت وویونگ دیوونه میشد که شده بودم.
..........................
یعنی واقعا جیسونگ و مینهو میتونستن با وجود این هیولا کنار همدیگه بمونن؟ یعنی واقعا جنی قرار بود از اونا محافظت کنه که هیچ آسیبی به جیسونگ و مینهو نرسه؟ میتونست موفق باشه؟ یا میتونست وویونگ و سان رو دوباره بهم برسونه؟
Vote and comment ♥️

☆Unwanted marriage☆(complete)Where stories live. Discover now