-شاهزاده لطفا آروم تر بدوید ممکنه زمین بخوریدچشم های درشتش بدون ثانیه ای غفلت توی اون محوطه بزرگ که اطرافش رو درخت های سر به فلک کشیده ای پوشونده بود جست و خیز میکردن، دنبال داییش میگشت تا زودتر توی بغلش بگیرتش. هیجان غیر قابل وصفی توی وجودش بود که وادارش میکرد بدنش رو تکون بده
بالاخره چشم های شیطونش دایی عزیزش رو پیدا کردن و امگا درحالی که با ذوغ جست و خیز میکرد خودش رو تو بغل مرد انداخت و اجازه داد سر مرد توی گردنش بره تا خوب جسمش رو بو کنه و از برخورد موهای جوگندمی آلفا به چونهش نهایت لذت رو برد
-فرشته عزیز من
بعد بوسیدن پسر کوچیک تر اون رو به زیبایی توصیف کرد و تن ظریفش رو بین بازوهای درشتش فشرد
-دایی جون خوبین؟
-تورو که دیدم بهتر شدم، بالاخره تونستی خودتو به اینجا برسونیلبخند پهنی زد و خواست دوباره خودشیرینیاش برای داییش رو شروع کنه که کریس وو - دکتر مخصوصش- خودش رو بهشون رسوند و رو به مرد بزرگ تر تعظیم کرد
-اعلیحضرت پادشاه به سلامت باشند
چانیول به لبخند کوچک و تکون دادن سرش اکتفا کرد و بعد از اون این سوهو بود که پاش رو به زمین کوبید و به اعتراض لب هلی درشتش رو آویزون کرد تا داییش رو بیشتر تحت تاثیر قرار بده
-دایی ببین این منو خیلی اذیت میکنه، همش میگه اینو بخور اونو بخور. به این دست بزن به اون دست نزن
چانیول این بار قهقهه زد و موهای پسر کیوتش رو بهم ریخت
-عزیزم جناب وو میدونن چی برات خوبه درثانی من از ایشون خواستم مراقبت باشنپسر کوچک تر چینی به بینی کیوتش داد و روش رو از چانیول گرفت و این درحالی بود که هردو آلفا با دیدنش ضعف کرده بودن
-دایی جون به نظر میرسه حالتون خیلی خوبه
-همینطوره من وقتی تورو میبینم از این بهتر نمیشم***
به محض تموم شدن آزمایش لوهان رو راهی کرد و خودش رو به خونه رسوند
با دیدن بکهیونی که داشت تلوزیون تماشا میکرد ناخواسته اخمی روی صورتش نشست
کاملا از این امگا غافل شده بود درصورتی که این امگا مهم ترین چیزی بود که داشت، باید دست به کار میشد حتی همین الان-بکهیون؟
-هیونگ شما اومدین
-آره، دارم میبینم که از فیلم دیدن لذت میبریلب پایینش رو آروم گاز گرفت و لبخند شیرینی روی لب های سرخش نشوند
-بله همینطوره
-عالیه، با من بیا من فیلم های بهتری دارم که میتونم بهت نشون بدمسرش رو تکون داد و درحالی که با دستاش سعی داشت تیشرت اور سایزش رو پایین تر بکشه تا حداقل رون های لختش رو بپوشونه مثل یه بچه اردک. دنبال مادرش دنبال الفا افتاد
YOU ARE READING
「𝗝𝗜𝗡𝗫」
Fanfictionمن بیون بکهیونم، امگایی که با نحسی متولد شد! -روز تولدم پدرم فهمید جفت حقیقی عزیزش بهش خیانت کرده از کجا فهمید؟ خب خیلیم سخت نبود چون رایحه من با همه امگاها متفاوت بود وانیل و توتفرنگی درسته، پدر من یه بتای مجهوله و من یه امگا با رایحه نحس وانیلم! ...