14-عدالت

126 42 28
                                    


-وقت بیدار شدنه بکهیون

خواست بیشتر زیر پتوی گرم و نرمش فرو بره و صاحب صدای جذاب بالاسرشو ایگنور کنه اما مثل اینکه صاحب صدا سمج تر از این حرفا بود چون پتورو از روش کشید و با گرفتن دست هاش توی تخت نشوندش

به ناچار چشم های خواب‌آلودشو نیمه باز کرد و به محض دیدن قامت چانیول بالاسرش خواب از سرش و خودش توی جاش پرید

-آقای پارک شما اینجا چیکار میکنید؟

چانیول دست به سینه جلوی پیشی ملوسی که با حالت کیوتی چشم هاش رو میمالید تا دید تارش رو درست کنه ایستاده و لبخند محوی روی لبهاش نشسته بود

-اومدم تا برای صرف صبحانه ببرمت پایین

به نشونه فهمیدن سرش رو تکون داد و بعد اشاره به در دستشویی و اجازه گرفتن چانیول هم به تبعیت از اون سرش رو تکون داد و با گام های کوتاهی اتاق رو ترک کرد و البته که قبل از خروجش از اتاق به امگا کوچولو تذکر داد

-بهتره سریع باشی بکهیون امروز کلی کار داریم

امگا با عجله آبی به صورتش زد و لباس هایی که از دیروز توی تنش چروک شده بودن از تنش خارج کرد و لباس های مرتبی که هیچ ایده ای نداشت کی براش آماده کرده رو پوشید و با یکی دوتا کردن پله ها خودش رو به سرعت پایین رسوند اما با دیدن چهره آشنایی روی پله آخر خشک شد..

-هی امگا کوچولو... از دیدنم ناراحت شدی؟
-مطمئنا ناراحت نشده

چانیول به جای بکهیون جواب داد و راهرو رو به مقصد آشپزخونه ترک کرد، بکهیون لبش رو گاز گرفت و با تداعی شدن نبودن جونکی غم عجیبی یهو توی دلش نشست، همین که دوجون رو دید تازه یادش افتاد که جونکی عزیزش کنارش نیست این مدت چون درگیر چیزهای جدید و محبت آقای پارک بود دوری جونکی رو خیلی حس نمیکرد اما حالا خیلی توی چشم بود

آروم پله آخر روهم پایین اومد و کمی بعد بین بازو های دوجون بود و حالا لبهاش به لبخند کمرنگی باز شده بودن

-بهتره این احساسات رو بزارید برای بعد الان باید چیزی بخورید

هردو با تذکر دکتر پارک از هم جدا و بعد رسیدن به آشپزخونه به الفای بزرگتر ملحق شدن، نگاه خیره دوجون تمام مدت به چانیول بود و فهمیدن اینکه منتظر فرصته تا تنهایی باهاش حرف بزنه حتی برای بکهیون هویدا بود پس بعد بلند شدن از پشت میز سرسری یچیزی سرهم کرد و خودش رو توی اتاقش انداخت، خیلی یهویی حس کرده بود باید تنهاشون بزاره و چه فکر درستی

-چرا؟... چرا این کارو باهام کردی؟
-به صلاح خودت بود
-فقط نمیخواستی اطرافت باشم؟ چرا یهویی داری منو دور میندازی؟ فکر میکردی دیگه نمیتونم برگردم؟
-اشتباه نکن! اگر. نمیخواستم برگردی الان اینجا نبودی
-پس لازمم داشتی!

「𝗝𝗜𝗡𝗫」Where stories live. Discover now