-فرماندهبا صدای بتای قد کوتاهی که به سمتش میدوید و نفس نفس میزد اخمی کرد و بهش خیره شد، بتا بعد رسیدن به اونا و نمایان شدن قامت چانیول رو به روی ییشینگ تا کمر خم شد و بذاقشو قورت داد
-سرورم، جناب کانگ سانگ وو برای ملاقات با شما به اینجا اومدن
-قرار نبود فردا بیان؟
-نه ییشینگ، مثل اینگه چوی مین هو برای فردا حزب انقلابی رو قراره برای شورش علیه ما مدریت کنه مجبوریم این ملاقات رو جلو بندازیم
-بله سرورمییشینگ با اشاره دست چانیول رو سمت اتاقی که سران احزاب کادر منتظر بودن راهنمایی کرد، اما الفا با صدای خنده های بلند و سرخوشی ایستاد و با لبخند سمت جایی که اون دختر زیبا با خواهرزاده شیرینش داشت بازی میکرد برگشت و قلبش گرم شد
دختر با دیدن نگاه خیره چانیول ایستاد و با لبخند ملیح و خجالت زده ای دسته ای از موهای مشکیش رو پشت گوشش داد و بعد گرفتن دست امگای کوچولو سمت چانیول قدم تند کرد
به محض رسیدن به آلفای قد بلند امگای کوچیک تر خودش رو توی بغلش انداخت و باعث خنده داییش شد
-سلام سرورم
-دایی جون حالتون خوبه؟با حرکت سرش جواب سلام دختر رو داد و با لبخند به امگا کوچولوی توی بغلش خیره شد
-وقتی به شما نگاه میکنم خوشحال میشم
نگاه پر مهری به دختر زیبای رو به روش انداخت و دوباره چشم هاش روی خواهر زادش نشست
-داشتم با لیمای عزیزم بازی میکردم، تنها کسی که باهام بازی میکنه اونه بقیه اذیتم میکنن
لب های گوشتیش رو آویزون کرد و با دست تپلش لیما رو کشید سمت خودشون و در نتیجه لیما تقریبا توی بغل آلفا افتاد
چانیول تکخندی زد و دستش رو دور بدن دختر ریزنقش حلقه کرد و حالا دو امگای محبوبش توی بغلش بودن، سوهو با لبخند بزرگی آدمای مورد علاقش رو توی بغل گرفت و صدای هیجان زده ای دراورد
-اهم سرورم سران احزاب منتظر شما هستن
ییشینگ با دیدن صحنه رو به روش سرفه الکی ای کرد تا چانیول رو متوجه خودش کنه که البته موفق هم شد
-آه بله بریم، لیما؟
-بله سرورم؟
-پدر توهم اونجاست پس دوست داری به ما ملحق بشی؟چشم های دختر برقی زد و دوباره موهاش رو پشت گوشش و سرش رو پایین انداخت
-اگر شما اجازه بدید خوشحال میشم
بعد گذاشتن امگای کوچیک روی زمین و سپردنش به یکی از خدمه دست ظریف دختر رو توی دست بزرگ خودش گرفت، به محض رسیدن به تالار لیما به سمت آغوش پدرش پرواز کرد و کانگ سانگ وو و یو سان ها در برابر چانیول تعظیم کردن
YOU ARE READING
「𝗝𝗜𝗡𝗫」
Fanfictionمن بیون بکهیونم، امگایی که با نحسی متولد شد! -روز تولدم پدرم فهمید جفت حقیقی عزیزش بهش خیانت کرده از کجا فهمید؟ خب خیلیم سخت نبود چون رایحه من با همه امگاها متفاوت بود وانیل و توتفرنگی درسته، پدر من یه بتای مجهوله و من یه امگا با رایحه نحس وانیلم! ...