-بکهیون داری چی میگی؟
سهون درحالی که نمیتونست تعجبش رو پنهان کنه رو به امگا گفت و نگاه متعجبش رو به چانیولی داد که با خونسردی به لوهان خیره شده بود
لوهان کمی این پا اون پا کرد و بالاخره بعد از چند ثانیه طولانی چانیول رو مخاطبش قرار داد
-چان نمیخوای چیزی بگی؟-چرا باید چیزی بگم؟ امکانش صفره
-منظورت چیه؟ میخوای بگی بچه از تو نیست؟ فکر میکنی دروغ میگم؟
-مگه..مگه چطوری بچه دار شدین؟درست وقتی که چانیول خواست جوابش رو بده بکهیون وسط حرفشون پرید و باعث شد سهون تکخندی بزنه و با کنجکاوی سمت بک خم بشه
-منظورت چیه؟ تو نمیدونی؟
-نه نمیدونه ولش کن، بکهیون عزیزم من بعدا بهت توضیح میدم، لوهان بیا اتاق منچانیول رو به تک تکشون تذکر داد و بعد خارج شدنش از اتاق سهون و بعد لوهان نفس عمیقی کشید و بعد نیم نگاهی به بک از اتاق خارج شدن
این بین بکهیون با کلی فکر توی سرش توی اتاق تنها شده بود. تمام ذهنش سمت شبی رفت که چانیول و لوهان رو در حال بوسیدن همدیگه دیده بود. خب یعنی، با یه بوسه امگا ها حامله میشدن؟
داخل اتاق شد و بعد بستن در به چانیول که نفس عمیقی میکشید خیره شد و سکوت کرد تا آلفا اول به حرف بیاد
-لوهان درست حسابی بهم بگو که بچه مال کیه
-چان مال توعه
-دروغ میگی، یادم نمیاد اسپرممو بهت داده باشم
-آره درست میگی اما.... اما اون روز که بیهوش بودی توی بیمارستان پدرم راستش من.. ، چان منو باور کن فکر میکردم خوشحال میشی. بچه ای ازما این خوب نیست؟چشم های آلفا تا حدودی گشاد تر شده بودن و باورش نمیشد این امگای احمق چه غلطی کرده. منظورش چی بود؟ تا این حد حماقت امکان نداشت داشت؟
-میخوای بگی اسپرم منو برداشتی و رفتی توی اون ساختمون لعنت شده پیش بابای احمق تر از خودت و گفتی بابا جون من میخوام دوست پسرمو خوشحال کنم لطفا بیا کمکم کن
(باید اشاره کنم که امگا های مذکر<به جز فرزندان مقدس> قدرت باروری ندارن و علم تا جایی پیشرفت کرده که بهشون کمک میکنه تا بتونن باردار بشن و لوهان هم نه با رابطه عادی بلکه با کمک پدرش که دکتر متخصص این کاره تونسته باردار بشه)-چان... چرا اینطوری میگی؟
-باید آزمایش بدی
-چی؟ میخوای آبروی منو ببری؟ هیچ جای دنیا نیست که منو نشناسن! این کارا چیه؟
-یا آزمایش میدی یا این آخرین باری میشه که باهم حرف میزنیم
-چان!قطره اشکی از گوشه چشم امگای کوچک تر چکید و با فشردن لب هاش روی هم سعی داشت لرزششون رو پنهان کنه که البته کاملا ناموفق بود چون با یه نیم نگاه میشد تشخیص داد که تا چه حد شکسته
-باشه اینکارو میکنم
چانیول عینکش رو درآورد و درحالی که چشم های خستش رو میمالید هوم خفه ای کرد و بعد نفس عمیقی بالاخره نگاهش رو به امگا داد
YOU ARE READING
「𝗝𝗜𝗡𝗫」
Fanfictionمن بیون بکهیونم، امگایی که با نحسی متولد شد! -روز تولدم پدرم فهمید جفت حقیقی عزیزش بهش خیانت کرده از کجا فهمید؟ خب خیلیم سخت نبود چون رایحه من با همه امگاها متفاوت بود وانیل و توتفرنگی درسته، پدر من یه بتای مجهوله و من یه امگا با رایحه نحس وانیلم! ...